سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
با ترانه ...

 شکر

ما و رهنمایی­های خدا

 هر کدام از ما مسلمان­ها دست­کم روزی 10 بار از خدا می­خواهیم که هدایتمان کند. اما چند نفر از ما هنگامی که با هدایت خدا مواجه می­شود آن را با جان و دل می­پذیرد و به دیده‏ی منت می­نهد؟ بگذارید خاطره­ای تعریف کنم و سپس این پرسش را بیشتر بررسی کنیم.
چندی پیش یکی از دوستان بنده طی پیامکی درخواست کرد برایش استخاره­ای کنم. پاسخ استخاره این بود: «نعمت و آیتی از جانب خدا به شما عرضه می­شود، ولی شما لیاقت و شایستگی آن را ندارید، همچون گذشته آن را تکذیب و انکار می­کنید، نمی­توانید آن را حفظ کنید و در کاری که در پیش دارید شکست می­خورید.»
با حذف بعضی قسمت­ها (مثل عبارت لیاقت نداشتن و تکذیب آیات الهی) و با کمی تلطیف و ملایمت پاسخ استخاره را برای ایشان توضیح دادم. فکر می­کنید دوست من در مورد کاری که برایش استخاره گرفته بود چه کرد؟

آیا برای به دست آوردن این نعمت خدا تلاشی کرد و قدمی برداشت؟
آیا برای سوء سابقه­ای که نزد خدا دارد پوزش طلبید و تلاش کرد این­بار قدر لطف و عنایت خدا را بداند؟
آیا خدا را شکر کرد که قبلاً به او لطف و مرحمت داشته و با اینکه او قدر نعمت­ها و الطاف خدا را ندانسته است، باز هم خدا یک بار دیگر به او لطف کرده و نعمت می­دهد؟
آیا از اینکه مشمول کفران نعمت و تکذیب آیات الهی شود ترسید و به خدا پناه برد و کوشید به چنین خسرانی دچار نشود؟

پس از اندک زمانی و با فاصله‏ی بسیار کم، دو اتفاق جالب در این رابطه افتاد که به نظر من نوعی معجزه و و از نشانه­های الهی بود:
اول اینکه خدا لطف معجزه­گونه­ای کرد و نعمت و آیتی که در استخاره پیش­بینی شده بود از طریق یکی از بندگان خود در اختیار دوست من قرار داد؛ اتفاقی که پیش از این در زندگی او اتفاق نیفتاده بود و شاید بعد از این هم هرگز اتفاق نیفتد و چه­بسا این اولین و آخرین باری بود که چنین نعمتی برای دوست من فراهم می­شد.

دوم اینکه پیش­بینی خدا در استخاره عیناً همانگونه به وقوع پیوست و دوست من با خونسردی و بدون تلاش یا واهمه­ای آن نعمت الهی را رد کرد و در پاسخ به آن فرستاده‏ی خدا که آن نعمت را به همراه آورده بود گفت: «شرایط من به گونه­ای است که نمی­توانم آن را بپذیرم و برایم دردسر و ضرر به دنبال می­آورد»!!!

صرف­نظر از این سؤالات که آیا نعمت و آیت خدا واقعاً برای کسی دردسرساز است و آیا خدا نمی­دانسته شرایط این شخص در آینده چگونه خواهد شد و مصلحت فعلی و آینده‏ی او چیست و چه چیزی برای او نعمت خواهد بود و چه چیزی دردسر تلقی می­شود و آیا ما نمی­توانیم و یا نباید شرایط خود را متناسب با نعمت­های جدید خدا تغییر و تطبیق دهیم و ...، یک سؤال اساسی را نمی­توان بی­پاسخ گذاشت که چرا ما به خدا اعتماد و اطمینان نداریم و رأی و تشخیص خود را برتر و مؤثرتر از تدبیر و تقدیر او می­دانیم. به عبارت دیگر، چرا ما فقط ادعای هدایت شدن داریم، ولی وقتی خدا راه را نشانمان می­دهد ترجیح می­دهیم از آن پیروی نکنیم؟ هرچند هنگام هدایت کردن، این تذکر را هم به ما داده باشد که ممکن است همچون گذشته این نعمت و هدایت را تکذیب و انکار کنی! چرا ما حالا که خود را به دست خدا نمی­سپاریم و نمی­خواهیم با علم و حکمت و تدبیر او پیش رویم، دست­کم از این نمی­ترسیم که مشمول غضب و ناراحتی او شویم و عذاب شدیدی که برای کفران نعمت در نظر گرفته است ما را در بر گیرد؟ (سورة ابراهیم/آیة 7)

بنا ندارم در این نوشته آن عزیز محروم از لطف خدا و فاقد علم راستین را سرزنش و نکوهش کنم که طفلک امروز نمی­داند و نمی­فهمد که در چه معادله­ای قرار داشته و در چه معامله­ای ضرر کرده و اساساً ضرر حقیقی چیست و چگونه ویژگی­هایی خواهد داشت؛ چراکه وقتی به گذشته‏ی خودم می­نگرم از این قبیل خودسری­ها کم در پرونده ندارم و نعمت­هایی را از دست داده­ام که بعد از مدتی با هزار التماس و گریه و زاری هم دیگر به دست نیامده است.
شما هم مطمئناً چنین برخوردهایی با خدا داشته­اید، اگر خوب به گذشته و حال خود بنگرید. اما فقط من و شما و دوست من نیستیم که چنین خطاهای فاحشی می­کنیم. بعد از ماجرایی که برای دوستم اتفاق افتاد من خیلی ناراحت شدم، خواستم استخاره­ای را که درخواست کرده بود برایش یادآوری کنم و از وی انتقاد کنم که چرا از نعمت خدا روی گردان شده و زندگی نکبت­بار و فرساینده را برای خود انتخاب کرده است (سورة طه/آیة 124)؛ اما به یاد یکی از اولیای الهی افتادم که او هم چنین خطایی را مرتکب شده است: حضرت موسی علیه السلام.
در سوره‏ی کهف داستانی بیان شده که مانند سایر داستان­های قرآن کریم، حاوی نکاتی آموزنده است که با دانستن آنها شاید بتوانیم مسیر درست­تری را برای زندگی خود برگزینیم. در آیات 60 تا 82 این سوره همراهی موسی و خضر حکایت شده که خلاصه‏ی آن این چنین است:

موسی از خداوند طلب هدایت کرد و خدا او را به یکی از بندگان خاص خود (یعنی خضر) حوالت داد. پس از اینکه موسی خضر را یافت به او گفت «آیا می­توانم تو را همراهی کنم و در عوض، از آنچه آموخته­ای به من هم بیاموزی؟».
خضر پاسخ داد «تو نمی­توانی با من صبر کنی! و چگونه می­توانی بر آنچه نمی­دانی صبر کنی؟».
موسی گفت «ان­شاءالله مرا صبور خواهی دید و از خواست تو سرپیچی نخواهم کرد».
خضر گفت «پس اگر با من همراه می­شوی در مورد هیچ چیز از من سؤال نپرس تا خودم برایت شرح دهم».
آنها راه افتادند تا سوار یک کشتی شدند که در میان دریا خضر شروع به شکستن آن کرد. موسی تعجب کرد و پرسید «کشتی را می­شکنی که مسافران آن را غرق کنی؟ کار خیلی بدی انجام می­دهی!»
خضر پاسخ داد «نگفتم نمی­توانی با من صبر کنی؟!»
موسی عذرخواهی کرد و گفت «سرزنشم نکن که فراموش کردم و بر من سخت نگیر».
آنان راه خود را ادامه دادند تا به نوجوانی رسیدند که ناگاه خضر او را به قتل رساند. موسی برآشفته شد و اعتراض کرد که «آیا انسان پاکی را بدون قصد قصاص به قتل رساندی؟ کار بسیار زشتی مرتکب شدی!»
خضر دوباره پاسخ داد «نگفتم نمی­توانی با من صبر کنی؟!»
موسی باز هم عذرخواهی کرد و گفت «اگر بار دیگر سؤالی پرسیدم دیگر همراهی­ام نکن که عذرت موجه است».
آنها راه خود را ادامه دادند تا به شهری رسیدند و از هرکدام از اهالی آنجا خواستند که آنها را به دلیل گرسنگی و خستگی راه مهمان کنند، هیچ­کدام نپذیرفتند. سپس به دیواری رسیدند که در حال خراب شدن بود و خضر آن را تعمیر کرد. موسی به اعتراض گفت «اگر می­خواستی می­توانستی در قبال این کار اجرتی دریافت کنی!».
خضر در جواب گفت «این جدایی بین من و تو است. اکنون به تأویل آنچه نتوانستی در مقابلش صبر کنی آگاهت می­کنم:
آن کشتی برای چند انسان فقیر بود که با آن کسب روزی می­کردند؛ ولی سلطان آن منطقه همه‏ی کشتی­ها را به زور غصب می­کرد و من خواستم این کشتی را معیوب کنم که آن را غصب نکنند.
آن نوجوان فرزند پدر و مادری مؤمن بود که ترسیدیم آنها را به کفر و سرکشی بکشاند. پس تصمیم گرفتیم که پروردگارشان فرزندی بهتر و شایسته­تر به آنها عطا کند.
دیوار هم برای دو کودک یتیم در آن شهر بود که پدرشان فرد صالحی بود و زیر آن دیوار گنجی برای آن دو پنهان شده بود. پس خدای تو خواست که دیوار خراب و گنج آشکار نشود تا آنها بزرگ شوند و گنج خود را درآورند که رحمتی از جانب خدا برای آنان است.
من این کارها را از خودم انجام ندادم. این تأویل چیزی بود که بر آن صبر نداشتی!»

هنوز تمام نشده! ادامه‏ی مطلب را در پست پایین بخوانید!




موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت


دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:47 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

بنده از این حکایت، نکات زیر را برداشت کردم:

1.   موسی از خدا طلب هدایت کرده بود، پس باید به آنچه خدا به عنوان هدایت در اختیارش قرار می­داد گردن می­نهاد و آن را به دیده‏ی منت می­پذیرفت.

2.   خدا در مورد خضر می­فرماید «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْـنَاهُ رَحْمَـةً مِنْ عِنْـدِنَا وَعَلَّمْـنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْـمًا» یعنی بنده­ای از بندگان ما که به او از جانب خود رحمت فرستاده بودیم و به او از سوی خود علم آموخته بودیم. روشن است که خدا طبق وعده­ای که داده بود، شخصی را به موسی معرفی کرد که از طرف خدا ضمانت شده و صد در صد مورد تأیید بود و عیب و ایرادی در کارش نبود. به گونه­ای که خدا علم او را اعطایی خود می­داند.

3.   موسی هم می­دانست که این همان شخصی است که خدا ارجاع داده بود و می­دانست که به او علمی آموخته شده است. او همچنین می­دانست در علمی که به خضر داده­اند رشد و تعالی وجود دارد نه ضرر، شکست و فروافتادگی؛ زیرا به خضر گفت «هَلْ أَتَّبِـعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّـمَنِ مِمَّا عُلِّـمْتَ رُشْدًا» یعنی آیا از تو پیروی کنم تا در مقابل، از آنچه به تو آموخته شده که با عث رشد تو شده (یا باعث رشد من می‌شود) چیزی بیاموزی.

4.   خضر همان ابتدا که موسی درخواست همراهی و علم­آموزی از او کرد، در پاسخ گفت که «تو نمی­توانی با من صبر کنی!»؛ ولی موسی متوجه نشد که خضر با همین کلام نخستین شروع به آموزش او کرده و دارد اشکالات و عیوب موسی را متذکر می­شود. به عبارت دیگر خضر در پاسخ به درخواست موسی، عدم تحمل وی را به او یادآوری کرد تا بفهمد و بیاموزد و در ادامه بپرسد «خب، خضر عزیز! چگونه این عیب خود را برطرف سازم؟». در حالی که موسی این درس را نگرفت و نپدیرفت و خضر هم بجای اینکه مطالب و نکات بعدی را به موسی بیاموزد، وقت خود را صرف این کرد که به موسی اثبای کند که درست گفته و او صبر و تحمل ندارد.
به تعبیر دیگر، موسی فرصتی را که برای همراهی با خضر به دست آورده بود هدر داد تا تنها به این نکته برسد که صبر و تحمل ندارد؛ در حالی که اگر همان ابتدا این تذکر خضر را پذیرفته بود و کوشیده بود که آن عیب خود را برطرف کند، خضر هم وارد مراحل بعدی هدایت می­شد، نکات دیگری را در این فرصت محدود به موسی تعلیم می­داد و چه بسا درهایی از علم و رحمت خدا که در اختیار خضر بود به روی او گشوده می­شد.

5.   با این وصف، در همان ابتدا مشخص شد که تشخیص خضر درست بوده و موسی صبر و تحمل ندارد؛ زیرا اگر داشت در مقابل خضر اصرار بر اشتباه خود نمی­کرد، بلکه با صبر و آرامش سخن او را می­پذیرفت و می­گفت «خیله خب! حالا که صبر ندارم چه کار باید بکنم؟ شما چه راه حلی دارید؟ سایر عیوب من چیست؟ ممنون که این عیبم را گفتید! خواهش می­کنم بقیه را هم بگویید!». بنابراین نیازی نبود که در سه امتحان ذکر شده، خضر به موسی اثبات کند که دارای چنین عیبی است، اگر موسی می­فهمید.

6.   خضر دلیل ناتوانی موسی از صبر و تحمل را هم بیان کرد و گفت «چگونه می­توانی بر آنچه نمی­دانی صبر کنی؟»؛ ولی موسی اصرار کرد که می­تواند بر آنچه نمی­داند صبر کند که در نهایت به او اثبای شد که ادعای بیهوده داشته و نمی­تواند.

7.   وقتی کسی نمی­تواند کاری را انجام دهد، باید بکوشد راه­های کسب توانایی و راه­های انجام آن کار را بیاموزد و از این طریق بر انجام آن کار موفق شود، نه اینکه با ان­شاءالله و امثال آن در مسیر آن کار گام بگذارد. در بعضی مواقع علاوه بر توکل، توانایی هم نیاز است.

8.   باز هم بگم؟ باشه:

9.   پس از همراهی موسی با خضر، اولین امتحانی که پیش آمد نسبتاً مهم بود، یعنی شکستن کشتی که احتمال غرق شدن مسافران آن وجود داشت. درنتیجه، به دلیل اهمیتی که داشت موسی نتوانست صبر کند و اعتراض کرد. بعد از تذکر خضر به موسی که قرار بود سؤال نپرسد، موسی واقعاً تصمیم گرفت که چیزی نپرسد؛ ولی سکوت کردن در مقابل قتل یک جوان بی­گناه چیزی نبود که موسی بتواند به­راحتی از کنار آن بگذرد. اینجا دیگر شکستن کشتی و احتمال غرق شدن افراد نبود، بلکه یک قتل اتفاق افتاده بود و چه بسا موسی تکلیف شرعی و وظیفه‏ی انسانی خود می­دانست که در برابر آن فریاد اعتراض سر دهد. از این رو دوباره سؤال کرد و مردود شد.
این­بار دیگر موسی حقیقتاً تصمیم داشت که اعتراضی نکند، شاهد قضیه هم اینکه وقتی وارد شهری شدند و از اهالی آنجا غذا خواستند و آنها امتناع کردند موسی سکوت کرد و چیزی نگفت. اما هیچ وقت فکر نمی­کرد این­بار امتحان بسیار ساده باشد و در حد تعمیر کردن یک دیوار خراب و دریافت اجرت برای آن طرح­ریزی شده باشد. بنابراین دوباره سکوت خود را شکست و این دفعه حالت اعراض هم نداشت، بلکه صرفاً پیشنهاد کرد که می­توانستی اجرتی برای تعمیر دیوار دریافت کنی؛ ولی غافل از اینکه این هم امتحان بوده است. در حقیقت، او فریب کوچکی و سادگی امتحان را خورد و با خود می­پنداشت که این­بار هم حتماً باید مسأله‏ی بزرگی همچون شکستن کشتی یا قتل آدمیزاد و امثال آن در پیش باشد.

10. هنگامی که خضر دلایل کارهای عجیب خود را توضیح می­داد در مورد نخست یعنی خراب کردن کشتی گفت «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیـبَهَا»، یعنی من خواستم که آن را معیوب کنم. او این کار را به خودش نسبت داد، ولی در مورد دوم یعنی قتل نوجوان از عبارت «فَخَشِیـنَا» و «فَأَرَدْنَا» یعنی ترسیدیم و خواستیم استفاده کرد. در واقع، او این افعال را به خودش با همراهی شخصی دیگر که خداوند متعال است نسبت داده است تا کارش به سمت خدا سوق پیدا کند.
او در مورد سوم یعنی تعمیر دیوار صراحتاً می­گوید «فَأَرَادَ رَبُّکَ» یعنی خدای تو خواست و بدین ترتیب فعل خود را کاملاً به پروردگار حکیم نسبت می­دهد و برای تحکیم این مطلب، بلافاصله می­گوید «وَمَا فَعَلْتُـهُ عَنْ أَمْرِی» یعنی من این کار را از جانب خودم انجام ندادم. خضر با این عبارت خود را صرفاً مجری خواست و اراده‏ی حق تعالی معرفی می­کند تا موسی بفهمد که پشت پرده‏ی این قضایا خواست و مشیت الهی بوده و از همه مهم­تر اینکه دیگر فرصتی برای بهره­مندی از خضر برای موسی باقی نمانده و خداوند این نعمت را از موسی سلب نموده است.

11. پیش از آنکه خضر تأویل و پشت پرده‏ی کارهای خود را توضیح دهد ابتدا آب پاکی را بر دستان موسی ریخت و اعلام کرد که این جدایی میان من و تو است، و پس از آن به توضیح دلایل کارهای خود پرداخت. اگر با ظرافت به این مسأله بنگریم به­خوبی در می­یابیم که چون موسی صبر و تحمل نداشت و چون اثبات شد که او صبر و تحمل ندارد و چون دیگر قرار نیست که او با خضر همراهی کند، خضر دلیل کارهایش را می­گوید. یعنی تنها برای اینکه موسی بداند چرا لیاقت و توانایی همراهی با خضر را ندارد خضر او را از دلایل کارهایش مطلع ساخت، نه اینکه بخواهد مطلبی از اسرار غیب و از علم الهی را به موسی بیاموزد. تنها مطلبی که خضر در تمام این مدت به موسی آموخت همان یک نکته بود و آن اینکه موسی در برابر آنچه نمی­داند صبر و تحمل ندارد و احتمال نمی­دهد که شاید از جانب خدا حکمتی و پشت پرده­ای و مصلحتی و تدبیری و تقدیری و ... در نظر گرفته شده باشد.

امیدوارم دوست من دست­کم سواد خواندن این تذکرات را داشته باشد، به وبلاگ من سری بزند و برای آینده‏ی مسیر زندگی خود تدبیری بیندیشد، که بیش از آنچه می­پندارد در پندار من است و دلم را به نگرانی خود به لرزه می­افکند.
خدایا! ما را هدایت کن! نه فقط به دیدن حقیقت، بلکه به پذیرفتن آن نیز. ما را در یافتن هدایت و پذیرفتن آن هدایت کن تا به اراده و قدرت تو از هدایت‌شدگان شویم!




موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت


دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:0 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

مصادیق همت مضاعف در قرآن کریم (1)

در مطلبی که پیش از این در مورد همت و کار مضاعف از منظر قرآن نوشتم وعده دادم که مصادیقی از همت و کار مضاعف را در قرآن کریم نشان دهم. اکنون که فرصتی دست داده و دوستان نیز اصرار بر ادامه ی این موضوع داشتند، پست جدیدی را در معرض دید علاقه مندان قرار می دهم و امیدوارم اگر خواندند زکات آن را که همانا کامنت و نظر نوشتن است فراموش نکنند تا حق دوستی را با تذکر اشکالات و عیوب من در این وبلاگ ادا کرده باشند. البته از سایر انتقادها (غیر دوستانه) هم به گرمی استقبال می کنم تا از مصادیق محکم بستن کمر همت در این راه به حساب آید. بریم سر اصل مطلب ...

خداوند در قرآن کریم در بخش پایانی سوره ی فرقان به توصیف برخی از مهم ترین ویژگی های بندگان خود می پردازد و نکات مهمی را مطرح می سازد که جای بحث و گفتگوی طولانی دارد. در این فقره که از آیه ی 63 با عبارت «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ ...» شروع می شود و تا آیه ی 76 ادامه می یابد، خداوند می فرماید بندگان «مهرپرور» کسانی هستند که ... و چهره ای از بندگانی را که دوست می دارد ترسیم می نماید. اینکه چرا خداوند متعال در این آیه خود را «رحمان» (مهرپرور) نام نهاده و از کلمه ی «الله» استفاده نکرده یکی از ظرافت های این آیات است که اکنون از دایره ی بحث ما - که به بیان مصادیقی از همت مضاعف و بلندهمتی در قرآن کریم اختصاص دارد - خارج است، اما همین مقدار به آن اشاره کردم تا ذهن خوانندگان این متن را به تفکر و تحقیق بیشتر برانگیزم. اگر عمری باشد و توفیقی از جانب مهرپرور، روزی برخی از زیبایی ها و نکات نهفته در سوره ی مریم را تفسیر خواهم کرد و در آنجا به حکمت این «مهرپرور» هم خواهم پرداخت؛ چرا که سوره ی مریم اساساً سوره ی مهر و رحمت است. شاید هم روزی همین آیه 63 سوره ی فرقان را به قصد کندوکاو واژه ی «مهرپرور» تفسیر کردم. تا بعد ...

به هر حال، در ضمن ویژگی هایی که از بندگان خدا در آیات پایانی سوره ی فرقان ذکر شده، در آیه 74 به این عبارت بر می خوریم که «وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَـبْ لَنَا مِنْ أَزْواجِـنَا وَذُرّیاتِـنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّـقِینَ إِمَاماً». یعنی «و کسانی که می گویند پروردگارا! در مورد همسران و فرزندان ما آنچه را به ما عطا کن که مایه ی روشنی چشم ما باشد و ما را پیشوای باتقوایان کن».
در این آیه دو نکته محوری وجود دارد: یکی درخواست بندگان خدا از او در مورد همسران و فرزندان خود و دیگری درخواست آنان از خدا در مورد وضعیت و نسبت شان در قبال افراد باتقوا. قبل از اینکه راجع به این دو نکته حرفی بزنیم شاید شما هم مانند بنده به یاد حدیثی از پیامبر اکرم (ص) افتاده باشید که در آن به همین دو نکته اشاره شده و آن را به کمال ایمان پیوند داده است. ایشان می فرمایند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دینِـهِ، فَلْـیَتَّـقِ اللّهَ فِی النِّصْفِ الْباقی» (امالی شیخ طوسی، ص 518؛ مکارم الاخلاق، ص 196؛ عوالی اللآلی، ج 3، ص 289؛ بحار الانوار، ج 103، ص 219). یعنی «هر کس ازدواج کند نیمی از دین خود را محرز و قطعی کرده است، بنابراین برای نیمه ی دیگر تقوای خدا را پیشه کند».
در این روایت، پیامبر رحمت (ص) همین دو نکته را موجب تکمیل و تحکیم ایمان بر می شمرند و هر کدام را ضامن نیمی از دین افراد معرفی می کنند. به عبارت دیگر، کسی که ازدواج کند و تقوا هم در پیش گیرد می تواند کارنامه ی قابل قبولی در پیشگاه خداوند داشته باشد و نقص بزرگ و قابل توجهی در زندگی اش به چشم نخورد. اما به غیر از شباهت مطالب، ارتباط این روایت با آیه ی 74 سوره ی فرقان چیست؟
در آیه ی مذکور یک بنده از خدای خود همین دو موضوع را درخواست می کند و در واقع، دو نیمه ی ایمان را از خدا طلب می کند تا بتواند دین خود را کامل نگهدارد. بنابراین اگرچه در آیه به ایمان و دینداری اشاره ای نشده، مقصود از آن دو درخواست، خواسته ی بالاتری است که همانا ایمان و احراز و حفظ دینداری فرد است. اما سؤال جالب توجه این است که بنده ی خدا با چه نگاهی و در چه افقی این خواسته ی خود را مطرح می سازد؟
بنده از خدا نمی خواهد به او همسر و فرزند دهد و او را از باتقوایان قرار دهد؛ اگر چه در صورتی که همین را دریافت کند برای او کافی است و توانسته است ایمان خود را حفظ کند. بلکه افق نگاه خود را به بالاترین مرتبه ی ایمان و نهایت دینداری معطوف می کند و دو نیمه ی دینداری را در نهایت کمال و به معنای تامّ و کامل از خدا طلب می کند. او از خدا می خواهد:

1. او از خدا می خواهد همسر و فرزندی داشته باشد که مایه ی روشنی چشم او و نور دیده اش باشند؛ یعنی تمامی مسائل فردی و اجتماعی انسان که از خانواده و روابط زناشویی و والدینی سرچشمه می گیرد و به نوعی تحت تأثیر آن قرار دارد هدفگیری شده و بنیان اصلی شخصیت، منش و اخلاق فردی و اجتماعی در حال استحکام بخشی و ترمیم و تصحیح است. در بررسی این خواسته ی مؤمنان از خدا، نباید از این نکته غافل ماند که از نظر اسلام، خانواده به عنوان زیربنای تمامی رفتارها و اخلاقیات و پایه ی شخصت فرد می تواند انسان را به اوج کمال دنیایی و آخرتی برساند.
به تعبیر دیگر، ممکن است فردی ازدواج کرده باشد و رابطه ی خوبی هم با همسر خود داشته باشد و در نتیجه به گناهی در این حوزه آلوده نشود، اما رابطه ی او و همسرش در حدی نباشد که مکمل و سازنده ی شخصیت او و همسرش باشد و نتواند بسیاری از ریزه کاری های مورد نیاز برای کمال بشری را در اختیار او قرار دهد. در مورد فرزندان هم همین دو نوع رابطه یعنی رابطه ی معمولی بدون اشکال و رابطه ی سازنده ی معطوف به کمال قابل طرح است.
با توجه به طولانی بودن مباحث خانواده و تأثیرات آن در زندگی افراد از توضیح بیشتر در خصوص این مسأله می گذرم و دوستانی را که در مورد نقش محوری، کلیدی و اساسی خانواده در شکلگیری و رشد مثبت یا منفی شخصیت انسان تردیدی دارند به متون روانشناسی و متونی که ابعاد خانواده در اسلام را کاویده اند ارجاع می دهم. البته اگر باز هم قانع نشدند با همان کمر همت که قبلاً ذکر شد در خدمت خواهم بود ...
پس خلاصه ی این بخش چنین شد که فرد از خدا می خواهد در خانواده هیچ مشکلی نداشته باشد و همسر و فرزندانش نه تنها اسباب امیدواری و آرامش خاطر او باشند (یعنی ویژگی منفی و ناراحت کننده ای نداشته باشند)؛ بلکه دستاوردهای مثبت و رضایت بخشی را نیز برای او داشته باشند که احساس پیشرفت، تکامل و حرکت رو به جلو داشته باشد و با دیدن آنها احساس کند دیدگانش روشن و افق زندگی اش نورانی است.

2. او از خدا می خواهد امام و پیشوا و راهبر باتقوایان باشد و متقین به او اقتدا و تأسّی کنند؛ نه اینکه فقط یکی از آنان باشد. برخلاف بحث خانواده که ممکن است اهمیت و نقش محوری آن از سوی برخی مورد تردید قرار گیرد، پیشوایی و راهبری قطعاً حکایت از برتری و بلندی مرتبه دارد و نشان دهنده ی شأن و جایگاه رفیع نسبت به دیگران است. بنابراین تردیدی نیست که «امام و پیشوای باتقوایان» بودن مرتبه ای بالاتر و مهم تر از صرف «باتقوا» بودن است. بلکه اگر با حقیقت تقوا آشنا باشیم به میزان اهمیت، ظرافت و حساسیت این امامت و راهبری واقف خواهیم بود.

با نگاهی دقیق تر و بازخوانی عمیق تر آیه و بررسی دو موضوع مورد اشاره، در خواهیم یافت که هر دو خواسته ای که در این آیه از خدا درخواست شده مربوط به اموری است که باسختی فراوان و به ندرت حاصل می شود و برای دستیابی به آنها عوامل و شرایط فراوانی باید همراه و مساعد شوند که شاید بسیاری از آنها از دایره ی توان و اختیار انسان خارج باشد و تنها لطف و توفیق الهی است که می تواند تمامی آنها را در یک راستا قرار دهد تا فردی هم در زندگی خانوادگی خود و هم در جایگاه اجتماعی خود موفق و کامیاب باشد. در توصیف پیچیدگی این شرایط و دشواری همساز شدن آنها همین گفته کافی است که بعضی از انبیا و اولیای الهی هم از چنین توفیق و موقعیتی بی بهره بودند و نتوانستند همه ی این خصوصیاتی را که در آیه 74 سوره ی فرقان ذکر شده، یکجا در اختیار داشته باشند.
این را گفتم تا بگویم آنچه در این آیه خواسته شده خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ و دور از واقعیت های زندگی و جامعه است و درصد فراهم شدن تمامی شرایط آن به طور طبیعی و با محاسبات بشری به سمت صفر میل می کند؛ اما بندگان «مهرپرور» می دانند با چه مهرپروری سروکار دارند و طرف حسابشان کیست. آنها می دانند طرف حسابشان اصلاً اهل حساب و کتاب نیست و به هر کس که بخواهد بدون حساب می بخشد (إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ. آل عمران/37). در نتیجه نهایت ایمان و کمال دینداری را از طریق نهایت و کمال دو نیمه ی آن طلب می کنند و نقطه ی همت خود را به بالاترین حد ممکن در میان تمامی خواسته ها و تمامی بخشودنی ها معطوف می نمایند که هم از حیث موضوعی که درخواست شده و هم از حیث میزان و کیفیت آن، از مضاعف و دوبله و سوبله و چوبله هم بسی فراتر می رود!




موضوع مطلب : قرآن, تفسیر, همت مضاعف, ازدواج, تقوا, ایمان


شنبه 89 شهریور 6 :: 12:45 عصر ::  نویسنده : داود صلاحی

آسیب شناسی فرهنگ سازی برای همت و کار مضاعف

یکی از هنرهای کم نظیر ما این است که هر وقت ضرورت هر مسأله ای را حس می کنیم و تصمیم می گیریم در مورد آن کار فرهنگی کنیم، می دویم می رویم قرآن را از روی طاقچه برمی داریم، یک فوت به آن می کنیم تا گرد و غبار انزوا از روی جلد قشنگش پاک شود. بعد آن را می گشاییم و به دنبال آن مسأله در قرآن می گردیم. مثلاً هر وقت رهبر انقلاب موضوعی را به عنوان یک مهم و اولویت در کشور مطرح می کند، از جمله ی نخستین آثاری که در مورد آن منتشر می شود بررسی آن موضوع از دیدگاه قرآن و عترت است. باز هم مثلاً وقتی رهبر انقلاب می گوید جنبش نرم افزاری و نهضت تولید علم برای جامعه ی امروز ایران عزیز ضرورت دارد، بلافاصله مقالات و حنی کتاب(!)هایی با موضوع علم و علم اندوزی از دیدگاه قرآن و اهل بیت(ع) روانه بازار فرهنگ می شود. گویی اگر بدانیم نظر قرآن راجع به علم چیست مشکل تولید علم در کشور حل خواهد شد و جنبش نرم افزاری نیک سرانجام خواهد افتاد.

بنده سرسختانه به بومی سازی مسائل نظری اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، فلسفی و ... به معنای ایرانی سازی و اسلامی سازی آن اعتقاد دارم و توصیه نمی کنم نسخه ی غربی آنها را به خورد یکدیگر بدهیم و یک لیوان آب هم تعارف کنیم تا کسی با مشکل بلع یا سوء هاضمه مواجه نشود، ولی ...
ولی بومی سازی قاعده دارد، قانون دارد، متدولوژی دارد، سبک و سیاق علمی و کارشناسانه دارد؛ نه اینکه هر واژه ای را در نرم افزارهای قرآنی و روایی جستجو کنیم و نتایج آن را روی کاغذ بیاوریم. اولین نیاز برای تحلیل معنای یک مسأله در قرآن و احادیث، دانستن مبانی علم تفسیر، شناخت علم الحدیث و درایت الحدیث و آشنایی با روش ها و مجاری استنباط از متن مقدس است. بگذریم...

نکته ی قابل تأمل دیگر این است که مگر کار فرهنگی یا به عبارت دقیق تر فرهنگ سازی برای یک موضوع لزوماً به این معناست که ببینیم و به دیگران هم بگوییم که نظر قرآن و احادیث راجع به آن چیست؟ و اساساً مگر تمامی موضوعات در قرآن و احادیث مطرح شده و اگر شده مگر بیان صرفاً چند آیه و روایت در خصوص آن بدون بازسازی زمان، شرایط و اقتضائات امروز و ترسیم نحوه و میزان تعامل آن موضوع و آن آیات و روایات با سایر مفاهیم و آیات و روایات مرتبط، چاره و راه حل منطقی و قابل اتکایی به شمار می آید؟ از این هم بگذریم که جای بحث مفصلی دارد...

یکی از توصیه های حکیمانه و دوراندیشی های مدبرانه رهبر فرزانه انقلاب نامگذاری امسال به «همت مضاعف و کار مضاعف» بود که هیچ منصفی را توان انکار ضرورت و اهمیت آن برای کشور نیست، بویژه در وضعیت کنونی ایران که در یک گذار تاریخی و بی نظیر ره می سپرد. اما در این خصوص برعکس موضوعات دیگر با سیل مقالات و نوشته های مختلف در بررسی نگاه قرآن و اهل بیت(ع) روبرو نشدیم. من که هرچه جستجو کردم یا مطالب غیر مرتبط با قرآن یا مطالب قرآنی غیر مرتبط با همت و کار مضاعف مشاهده کردم که البته همان هم انگشت شمار بود.

در قرآن کریم که عزیزان هرچه گشتند نتوانستند بجز آیه «و ان لیس للانسان الّا ما سعی» (و اینکه انسان هیچ نصیبی ندارد مگر آن مقدار که تلاش کرده است. نجم/39) چیزی بیابند و از آن استفاده کنند. هرچند این آیه دلالتی بر لزوم همت مضاعف در جامعه ی کنونی ایران عزیز ندارد، به صورت ضمنی این انگیزه را تقویت می کند که اصولاً انسان هرچه بیشتر تلاش کند بیشتر هم سود می برد. البته در قرآن آیات دیگری هم هست که در آن از واژه ی «سعی» و مشتقات آن استفاده شده است، ولی خوشبختانه مورد استناد کسانی که به دنبال همت در قرآن بوده اند قرار نگرفته است. هرچند آیه ی بعد از همین آیه هم نتیجه ی تلاش را به آینده ای دور موکول می کند و انگیزه را تا حدودی خنثی می نماید، وقتی می فرماید: «و انّ سعیه سوف یری» (و اینکه نتیجه ی تلاش او در آینده ای نه چندان نزدیک مشاهده خواهد شد).

همچنین آیاتی که مربوط به همت بوده و واژه ی همت و همخانواده های آن را در بر دارد مورد استناد این عزیزان قرار نگرفته است که شایان ذکر است بهترین آیه در این قسمت اهتمام زلیخاست تا یوسف طفل معصوم را فراچنگ آورد و تلاش یوسف برای در بر گرفتن زلیخا، البته اگر برهان پروردگار خویش را مشاهده نکرده بود. باقی آیاتی که همخانواده های همت در آنها به کار رفته از این هم بدتر و ضایع تر است و اصلاً نمی توان راجع به آنها فکر کرد، چه رسد به تأسی و الگو گرفتن؛ مثلاً آیات آل عمران/122 و 154، نساء/113، مائده/11، غافر/5 و توبه/13 و 74 که عموماً به جنگ با پیامبران و آسیب رساندن به آنان و کفر و شک ناحق به خداوند و امثال آن اشاره کرده است که در جوار همگی آنها مکر عاشقانه ی زلیخا امری شریف و قابل تأمل است که می توان به آن فکر هم کرد. بار دیگر بگذریم از این ماجرا. نمی خواهم با زلیخا بیش از این دست به گریبان شوم که چه لباس او از جلو و چه لباس من از پشت پاره شود در هر دو صورت عاقبتی یکسان و دردسرساز به دنبال دارد...

در مورد کلمه ی کار هم که خدا را شکر اصلاً در قرآن چنین واژه ای نداریم، مگر آنکه «اذا الشمس کوّرت» را ترجمه کنیم: «هنگامی که خورشید کار می کند!». واژه ی شغل و اشتغال هم وضعیت بهتری نسبت به همت ندارد و در دو آیه ی فتح/11 و یس/55 ذکر شده است. بنابراین قرآن درباره ی همت و کار مضاعف توصیه ی خاصی ندارد؛ البته بر اساس روش شناسی عزیزانی که تنها به دنبال واژگان می گردند و از مفاهیم و مصادیق آنها غفلت می ورزند. فراموش نشود برخی از این بزرگواران به تعداد واژه «فعل» در قرآن هم استناد کرده و آن را نشان از اهمیت همت و کار مضاعف در قرآن دانسته اند!

اما اگر از پیچ و تاب قلم تاحدودی طنز و تلخ بنده رها شویم و بحث را با جدیت بیشتری پی بگیریم، این سؤال جدی مطرح می شود که مگر کسانی هستند که این مقدار ساده و بی استنباط با قرآن و مفاهیم عمیق و هفتاد در هفتاد لایه ی آن برخورد کنند؟!

پاسخ مثبت است. شرمنده ام و متأسف که این حرف را می گویم. ولی از حقیقت گریز و گزیری نیست؛ حقیقتی که با مروری گذرا بر آثار منتشر شده درباره ی موضوعات مختلف مطرح در سطح پژوهشگران(!) و مسؤولان(!) فرهنگی کشور به وضوح قابل مشاهده است. برای نمونه به این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند و این پیوند  مراجعه کنید.
در تمامی پیندهای ذکر شده یا نام قرآن فقط در تیتر مطلب ذکر شده و در متن آن قرآن کریم جایی ندارد؛
یا به واژه ی کار یا فعل در قرآن توجه شده؛
یا به مسائل مرتبط با کار و - بدتر از آن - با اشتغال پرداخته شده؛
یا به اهمیت کار کردن و مذمت بیکاری اشاره دارد و یا ...
در کنار این مسأله ی غیرعلمی، لازم است نمونه هایی را نیز ذکر کنم که نظریه پردازانی از حاب واژگان گذشته اند، به عمق قرآن کریم توجه کرده اند و تنها از واژه ی همت و شغل یا فعل استمداد نکرده اند، مانند این پیوند.

از قرآن که عبور کنیم در روایات هم با همین مشکل، ولی کمی لطیف تر و نامحسوس تر مواجهیم. تمامی روایات معدودی که درباره ی همت و کار مضاعف مثال زده می شود یا راجع به ارزش و اهمیت کار و مذمت بیکاری و کسالت است و یا به مصادیقی از همت اشاره دارد. در مورد ارزش و اهمیت کار این پرسش را می پرسم که آیا انصافاً نیاز به نقل روایت دارد یا هر عاقلی آن را می داند؟ ارزش کار که هیچ، حتی اهمیت و ضرورت کار مضاعف نیز بر کسی پوشیده نیست و امروز حتی دشمنان و بدخواهان نظام جمهوری اسلامی و ایران عزیز هم در خصوص این تدبیر و شعار رهبر انقلاب سکوت کرده و به آن خرده نگرفته اند؛ زیرا مخالفت با آن، مخالفت با یکی از منطقی ترین و اساسی ترین نیازهای کشور و مردم است و درک این مطلب احتیاج به روایت و حدیث ندارد. بنابراین این دسته از روایات با موضوع بحث ما ارتباطی ندارند، گرچه بازخوانی آنها در جای خود خالی از لطف و فایده نیست.
در مورد روایاتی که به مصادیق همت پرداخته است هم اگرچه مفید و قابل بهره برداری است، به موضوع بحث یعنی تبیین ماهیت و ضرورت همت مضاعف ارتباطی ندارد.
تنها تعداد کمی از روایات بر همت عالی داشتن و بلندهمت بودن تأکید می ورزد و به عبارت بهتر با موضوع مورد نظر ما ارتباط واقعی و منطقی دارد که آن هم با توجه به روشن و غیر قابل خدشه بودن شعار امسال، خلأ خاصی را پر نمی کند، اگرچه باز هم تأکید می کنم خوانش این روایات در محل خود مفید و مؤثر خواهد بود.

نکته ی آخر را هم بگویم و جمع بندی کنم و آن اینکه برخی از عزیزان به دلیل کمبود آیه و روایت در این موضوع، به اشعار و جملات بزرگان، عرفا و شعرا هم تمسک جسته و با استناد به آنها کوشیده اند به زعم خود و به سهم خود، اهمیت بحث همت و کار مضاعف را یادآور شوند.

جمع بندی من:
1. من این تلاش ها را مذمت نمی کنم و انتقادات خود را با هدف نفی این فعالیت مطرح نکردم. به هر حال در جامعه ی دور از قرآن و عترت ما، هرچه به قرآن سر بزنیم و به خانه ی اهل بیت(ع) در بزنیم به بیراهه نرفته ایم و حداقل فوایدی را کسب خواهیم کرد؛ اما آیا از ما تنها چنین انتظاری می رود و فرهنگ سازی برای موضوع استراتژیک و مهمی همچون شعار امسال، در این حد از تلاش های عامیانه و غیرکارشناسی و بعضاً اشتباه و غیرعلمی خلاصه می شود یا...
یا چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید؟
دست کم اگر بنا شد برای موضوعی کار علمی و نظری انجام دهیم با ابزارها و روش های خاص آن و مجهز به دانش کارآمد و کاربردی اقدام نماییم تا صرفاً به موازی کاری و تکرار مکررات مبتلا نگردیم و دست کم در این زمینه برای یک بار هم که شده همت مضاعفی کنیم و کار مضاعفی از خود نشان دهیم!

2. هدف اصلی من تنها آسیب شناسی فرهنگ سازی نبود؛ زیرا از ایراد گرفتن و نقادی بدون ارائه ی راهکارهای جایگزین و عملی متنفر و گریزانم. اگر خدا مدد کند در آینده نمونه های مفیدتر و لازم تری از فرهنگ سازی را مطرح خواهم ساخت.

3. هدف اصلی تر من آسیب شناسی تفسیر و مراجعه به متون دینی و مقدس در کشور عزیزتر از جانمان ایران سرفراز است که دست کم در میان علما و حوزویان نباید با چنین وضعی روبرو باشد و این وظیفه در درجه ی نخست و ذاتاً باید از سوی نهادهای دینی پیگیری شود. به هر تقدیر، یکی از اهداف اساسی من در این مصحف وبلاگ، بیان مصادیقی از همت مضاعف و کار مضاعف در قرآن مجید و روایات ارزشمند اسلامی است که به یاری خدا و دعای دوستان و شاید هم نفرین دشمنان در این زمینه مُوسی به دست خواهم گرفت و کیبوردی خواهم نواخت تا در عصری که قلم فرسایی متأسفانه زده گاراژ و دارد به مومیایی موزه ها تبدیل می شود، تفسیری دیجیتال و سایبری از قسم الهی به «نون و القلم و ما یسطرون» داشته باشم و مایسطرون را به همه ی آنچه می نگارد و علم را می گستراند بگسترانم.
یاحق




موضوع مطلب : همت, کار, مضاعف, قرآن, عترت, اهل بیت, تفسیر


پنج شنبه 89 تیر 31 :: 1:25 عصر ::  نویسنده : داود صلاحی