با ترانه ...
ما و رهنماییهای خدا هر کدام از ما مسلمانها دستکم روزی 10 بار از خدا میخواهیم که هدایتمان کند. اما چند نفر از ما هنگامی که با هدایت خدا مواجه میشود آن را با جان و دل میپذیرد و به دیدهی منت مینهد؟ بگذارید خاطرهای تعریف کنم و سپس این پرسش را بیشتر بررسی کنیم. آیا برای به دست آوردن این نعمت خدا تلاشی کرد و قدمی برداشت؟ پس از اندک زمانی و با فاصلهی بسیار کم، دو اتفاق جالب در این رابطه افتاد که به نظر من نوعی معجزه و و از نشانههای الهی بود: دوم اینکه پیشبینی خدا در استخاره عیناً همانگونه به وقوع پیوست و دوست من با خونسردی و بدون تلاش یا واهمهای آن نعمت الهی را رد کرد و در پاسخ به آن فرستادهی خدا که آن نعمت را به همراه آورده بود گفت: «شرایط من به گونهای است که نمیتوانم آن را بپذیرم و برایم دردسر و ضرر به دنبال میآورد»!!! صرفنظر از این سؤالات که آیا نعمت و آیت خدا واقعاً برای کسی دردسرساز است و آیا خدا نمیدانسته شرایط این شخص در آینده چگونه خواهد شد و مصلحت فعلی و آیندهی او چیست و چه چیزی برای او نعمت خواهد بود و چه چیزی دردسر تلقی میشود و آیا ما نمیتوانیم و یا نباید شرایط خود را متناسب با نعمتهای جدید خدا تغییر و تطبیق دهیم و ...، یک سؤال اساسی را نمیتوان بیپاسخ گذاشت که چرا ما به خدا اعتماد و اطمینان نداریم و رأی و تشخیص خود را برتر و مؤثرتر از تدبیر و تقدیر او میدانیم. به عبارت دیگر، چرا ما فقط ادعای هدایت شدن داریم، ولی وقتی خدا راه را نشانمان میدهد ترجیح میدهیم از آن پیروی نکنیم؟ هرچند هنگام هدایت کردن، این تذکر را هم به ما داده باشد که ممکن است همچون گذشته این نعمت و هدایت را تکذیب و انکار کنی! چرا ما حالا که خود را به دست خدا نمیسپاریم و نمیخواهیم با علم و حکمت و تدبیر او پیش رویم، دستکم از این نمیترسیم که مشمول غضب و ناراحتی او شویم و عذاب شدیدی که برای کفران نعمت در نظر گرفته است ما را در بر گیرد؟ (سورة ابراهیم/آیة 7) بنا ندارم در این نوشته آن عزیز محروم از لطف خدا و فاقد علم راستین را سرزنش و نکوهش کنم که طفلک امروز نمیداند و نمیفهمد که در چه معادلهای قرار داشته و در چه معاملهای ضرر کرده و اساساً ضرر حقیقی چیست و چگونه ویژگیهایی خواهد داشت؛ چراکه وقتی به گذشتهی خودم مینگرم از این قبیل خودسریها کم در پرونده ندارم و نعمتهایی را از دست دادهام که بعد از مدتی با هزار التماس و گریه و زاری هم دیگر به دست نیامده است. موسی از خداوند طلب هدایت کرد و خدا او را به یکی از بندگان خاص خود (یعنی خضر) حوالت داد. پس از اینکه موسی خضر را یافت به او گفت «آیا میتوانم تو را همراهی کنم و در عوض، از آنچه آموختهای به من هم بیاموزی؟». هنوز تمام نشده! ادامهی مطلب را در پست پایین بخوانید! موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:47 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
بنده از این حکایت، نکات زیر را برداشت کردم: 1. موسی از خدا طلب هدایت کرده بود، پس باید به آنچه خدا به عنوان هدایت در اختیارش قرار میداد گردن مینهاد و آن را به دیدهی منت میپذیرفت. 2. خدا در مورد خضر میفرماید «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْـنَاهُ رَحْمَـةً مِنْ عِنْـدِنَا وَعَلَّمْـنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْـمًا» یعنی بندهای از بندگان ما که به او از جانب خود رحمت فرستاده بودیم و به او از سوی خود علم آموخته بودیم. روشن است که خدا طبق وعدهای که داده بود، شخصی را به موسی معرفی کرد که از طرف خدا ضمانت شده و صد در صد مورد تأیید بود و عیب و ایرادی در کارش نبود. به گونهای که خدا علم او را اعطایی خود میداند. 3. موسی هم میدانست که این همان شخصی است که خدا ارجاع داده بود و میدانست که به او علمی آموخته شده است. او همچنین میدانست در علمی که به خضر دادهاند رشد و تعالی وجود دارد نه ضرر، شکست و فروافتادگی؛ زیرا به خضر گفت «هَلْ أَتَّبِـعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّـمَنِ مِمَّا عُلِّـمْتَ رُشْدًا» یعنی آیا از تو پیروی کنم تا در مقابل، از آنچه به تو آموخته شده که با عث رشد تو شده (یا باعث رشد من میشود) چیزی بیاموزی. 4. خضر همان ابتدا که موسی درخواست همراهی و علمآموزی از او کرد، در پاسخ گفت که «تو نمیتوانی با من صبر کنی!»؛ ولی موسی متوجه نشد که خضر با همین کلام نخستین شروع به آموزش او کرده و دارد اشکالات و عیوب موسی را متذکر میشود. به عبارت دیگر خضر در پاسخ به درخواست موسی، عدم تحمل وی را به او یادآوری کرد تا بفهمد و بیاموزد و در ادامه بپرسد «خب، خضر عزیز! چگونه این عیب خود را برطرف سازم؟». در حالی که موسی این درس را نگرفت و نپدیرفت و خضر هم بجای اینکه مطالب و نکات بعدی را به موسی بیاموزد، وقت خود را صرف این کرد که به موسی اثبای کند که درست گفته و او صبر و تحمل ندارد. 5. با این وصف، در همان ابتدا مشخص شد که تشخیص خضر درست بوده و موسی صبر و تحمل ندارد؛ زیرا اگر داشت در مقابل خضر اصرار بر اشتباه خود نمیکرد، بلکه با صبر و آرامش سخن او را میپذیرفت و میگفت «خیله خب! حالا که صبر ندارم چه کار باید بکنم؟ شما چه راه حلی دارید؟ سایر عیوب من چیست؟ ممنون که این عیبم را گفتید! خواهش میکنم بقیه را هم بگویید!». بنابراین نیازی نبود که در سه امتحان ذکر شده، خضر به موسی اثبات کند که دارای چنین عیبی است، اگر موسی میفهمید. 6. خضر دلیل ناتوانی موسی از صبر و تحمل را هم بیان کرد و گفت «چگونه میتوانی بر آنچه نمیدانی صبر کنی؟»؛ ولی موسی اصرار کرد که میتواند بر آنچه نمیداند صبر کند که در نهایت به او اثبای شد که ادعای بیهوده داشته و نمیتواند. 7. وقتی کسی نمیتواند کاری را انجام دهد، باید بکوشد راههای کسب توانایی و راههای انجام آن کار را بیاموزد و از این طریق بر انجام آن کار موفق شود، نه اینکه با انشاءالله و امثال آن در مسیر آن کار گام بگذارد. در بعضی مواقع علاوه بر توکل، توانایی هم نیاز است. 8. باز هم بگم؟ باشه: 9. پس از همراهی موسی با خضر، اولین امتحانی که پیش آمد نسبتاً مهم بود، یعنی شکستن کشتی که احتمال غرق شدن مسافران آن وجود داشت. درنتیجه، به دلیل اهمیتی که داشت موسی نتوانست صبر کند و اعتراض کرد. بعد از تذکر خضر به موسی که قرار بود سؤال نپرسد، موسی واقعاً تصمیم گرفت که چیزی نپرسد؛ ولی سکوت کردن در مقابل قتل یک جوان بیگناه چیزی نبود که موسی بتواند بهراحتی از کنار آن بگذرد. اینجا دیگر شکستن کشتی و احتمال غرق شدن افراد نبود، بلکه یک قتل اتفاق افتاده بود و چه بسا موسی تکلیف شرعی و وظیفهی انسانی خود میدانست که در برابر آن فریاد اعتراض سر دهد. از این رو دوباره سؤال کرد و مردود شد. 10. هنگامی که خضر دلایل کارهای عجیب خود را توضیح میداد در مورد نخست یعنی خراب کردن کشتی گفت «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیـبَهَا»، یعنی من خواستم که آن را معیوب کنم. او این کار را به خودش نسبت داد، ولی در مورد دوم یعنی قتل نوجوان از عبارت «فَخَشِیـنَا» و «فَأَرَدْنَا» یعنی ترسیدیم و خواستیم استفاده کرد. در واقع، او این افعال را به خودش با همراهی شخصی دیگر که خداوند متعال است نسبت داده است تا کارش به سمت خدا سوق پیدا کند. 11. پیش از آنکه خضر تأویل و پشت پردهی کارهای خود را توضیح دهد ابتدا آب پاکی را بر دستان موسی ریخت و اعلام کرد که این جدایی میان من و تو است، و پس از آن به توضیح دلایل کارهای خود پرداخت. اگر با ظرافت به این مسأله بنگریم بهخوبی در مییابیم که چون موسی صبر و تحمل نداشت و چون اثبات شد که او صبر و تحمل ندارد و چون دیگر قرار نیست که او با خضر همراهی کند، خضر دلیل کارهایش را میگوید. یعنی تنها برای اینکه موسی بداند چرا لیاقت و توانایی همراهی با خضر را ندارد خضر او را از دلایل کارهایش مطلع ساخت، نه اینکه بخواهد مطلبی از اسرار غیب و از علم الهی را به موسی بیاموزد. تنها مطلبی که خضر در تمام این مدت به موسی آموخت همان یک نکته بود و آن اینکه موسی در برابر آنچه نمیداند صبر و تحمل ندارد و احتمال نمیدهد که شاید از جانب خدا حکمتی و پشت پردهای و مصلحتی و تدبیری و تقدیری و ... در نظر گرفته شده باشد. امیدوارم دوست من دستکم سواد خواندن این تذکرات را داشته باشد، به وبلاگ من سری بزند و برای آیندهی مسیر زندگی خود تدبیری بیندیشد، که بیش از آنچه میپندارد در پندار من است و دلم را به نگرانی خود به لرزه میافکند. موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:0 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 22831
|
||