سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
با ترانه ...

یکی بود یکی نبود

غیر از خدا هیچکس نبود

زیر گنبد کبود، دختری بود که دوست می داشتمش ...

اکنون نیز ...! اکنون هنوز ...! اکنون آیا ...! اکنون اما ...!

در خواب، عالمی رؤیایی با او داشتم؛ ام در بیداری دیواری به بلندای واقعیت، میان من و او فاصله انداخته بود.

آنقدر از او دور افتاده بودم که صدایم را نمی شنید وقتی فریاد می زدم و می گفتم:                                  !!!




موضوع مطلب : یه دیواره, داود, صلاحی, یکی بود, یکی نبود


یکشنبه 92 اردیبهشت 22 :: 9:34 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

عزیزی ازم پرسید چرا اسم وبلاگت رو گذاشتی «با ترانه»؟

گفتم: حالا...

یه ژست مقدس مآبی هم به خودش گرفت و گفت: آخه به تو نمیاد اهل ترانه باشی. خیلی در شأن تو نیست که از اسم ترانه در عنوان وبلاگت استفاده کنی!

بهش گفتم: این ترانه با اون ترانه که تو فکر می کنی فرق می کنه.

گفت: باشه! من می دونم. ولی دیگران که نمی دونن.

بعد از اون عزیز هم عزیزان ما خیلی زیاد شدن! یعنی هر کسی ما رو می دید همین سؤال رو ازمون می پرسید.

من البته جوابی داشتم که اون روز و هر روز در دلم به عزیزان خود می گفتم، ولی هیچ وقت اون رو به زبان نیاوردم.

شاید الآن وقتش باشه که به همه عزیزان خودم بگم که در این ترانه چه حکمتی نهفته و ما از این ترانه چه صدایی می شنویم.

واقعیتش اینه که من موقع راه اندازی این وبلاگ در حال سرودن یه شعر هم بودم که اتفاقاً خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود. خصوصاً یه عبارت کلیدی داشت که من رو با خودش درگیر می کرد و یه حس خاصی بهم می داد.

اصلاً بذارید به جای توضیح اضافی، اون شعر رو براتون بذارم خودتون بخونید و مطلب دستتون بیاد.


یادم آید روز باران بود و اشکی بی بهانه
در تمنای نگاهم دور می گشتی ز خانه

نرم و نازک گونه هایم را به لب هایت فشردی
چست و چابک می پریدی در خروش رودخانه

شاد و خرم می کشیدی پر به باغ آسمان ها
می دویدی سوی جبهه با دو پای کودکانه

کودکی ده ساله بودی، نه دو سالی بیش، اما
گام هایت بر زمین حک کرد از مردی نشانه

جان من از دیده می بارید و باران سعی می کرد
تا نبیند کودکی اشکی به رخساری روانه

مثل شمعی سوختم بر خود چکیدم قطره قطره
خاطراتت هر زمان آمد به یادم دانه دانه

خواهرت می گفت ترکش، من ولی دیدم به خوابت
با گهرهای فراوان، روی سینه، روی شانه

صبح امروز آمدی جانم به قربانت! ولی من
جا نماندم در خم احساس های مادرانه

نغمه های یاحسین و پیکرت بر موجی از دست
تا که دیدم گفتم آمد باز باران با ترانه ...

 

به این لینک هم سری بزنید.

 




موضوع مطلب : شعر, داود, صلاحی, با ترانه, باز باران, دفاع مقدس, شهدا, نوجوان, دانش آموز


یکشنبه 92 اردیبهشت 15 :: 10:37 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

مدت زیادی بود، حدود دو سال، بعد از شعری که برای خواهرم آیات القرمزی، شاعر بانوی جوان و مبارز بحرینی سروده بودم، به این خانه سری نزده بودم. اصلاً حال و هوای وب نویسی از سرم افتاده بود. شاید هم یک دوره غارنشینی بود که برای خودسازی لازم داشتم و بی آنکه بخواهم، به برکت آیه های نام آیات، نصیبم شد.

اما حالا از کوه پایین اومدم و اگه هنوز سکه ام بازار داشته باشه و گوهرم عیار، می خوام دوباره با یک یاعلی عشق رو آغاز کنم. دستت رو بده به دستم! نترس...

اینجا تو فضای مجازی محرم و نامحرم نداریم. پس دستت رو بده! من به دست گرم تو احتیاج دارم تا با یه کلیک تمام فاصله های گذشته رو در هم بشکنیم و دوباره از نو شروع کنیم. باور کن! به همون فاصله ای که بین ما بود و تو اون رو بد و شر می دونی و من اون رو خیر و رحمت می دونم قسم! اگه تو بخوای می تونیم...

می تونیم که از نو شروع کنیم.

یا علی...




موضوع مطلب : یاعلی, عشق, داود, صلاحی, با ترانه


شنبه 92 اردیبهشت 14 :: 11:52 عصر ::  نویسنده : داود صلاحی

 

بر «آیات» چه گذشت؟

«آیات حسن القرمزی» در دانشکده‌ی تربیت معلم تحصیل می‌کند، با لهجه محلی بحرینی شعر می‌سراید و از شهرت قابل توجهی در این کشور برخوردار است. وی در چند ماه اخیر فعالیت گسترده‌ای در میدان لؤلؤ داشت و در یکی از اشعارش، مستقیماً از خلیفه بن سلمان آل خلیفه، نخست‌وزیر بحرین، انتقاد کرد که تشویق حاضران را به دنبال آورد. در شعری دیگر نیز شخص حمد بن عیسی آل خلیفه، پادشاه بحرین را هجو می‌کند.
او در این اشعار صریحاً حکومت بحرین را فاقد قدرت درک توصیف کرده و اظهار داشت قانون برای حکومت در حکم بازیچه‌ای است که هرگاه بخواهد، آن را پس می‌زند.
آیات از آن روز بار‌ها خصوصاً در دانشگاه مورد تهدید قرار گرفت و نامه‌ها و ایمیل‌های سرشار از توهین، اهانت، دشنام‌های رکیک و حتی تهدید به ضرب و شتم و قتل دریافت کرد. به گفته‌ی مادر آیات، حتی صفحاتی در فیس‌بوک برای تهدید و توهین به این شاعر جوان راه‌اندازی شد.
به‌دنبال یورش وحشیانه نظامیان آل سعود به بحرین و تهدید و بازداشت خبرنگاران، پزشکان، وکلا و فعالان بحرینی، چند هفته قبل، نیروهای انتظامی و امنیتی برای بازداشت آیات به خانه‌ی او نیز حمله بردند.
مادر آیات می‌گوید «نظامیان و نیروهای اطلاعاتی چند شب پیاپی به خانه ما حمله‌ور شدند. وقتی آیات را نیافتند، از ما محل اختفای او را پرسیدند که ما در پاسخ گفتیم از ‌‌همان روزهای تحصن در میدان مروارید، دیگر اطلاعی از آیات نداریم. به دنبال ناتوانی از یافتن محل اختفای آیات، به ضرب و شتم اعضای خانواده، تخریب اتاق‌ها و وسایل خانه و ایجاد رعب و وحشت شدید در کودکان، شکستن درها و دزدیدن بعضی از جواهرات و اثاثیه روی آوردند و بالاخره وسائل شخصی آیات مانند کامپیو‌تر، عکس‌ها و کتاب‌های او را با خود بردند.»
وی افزود «فرمانده پلیس به ما گفت که بیرون می‌روم تا سیگاری بکشم. وقتی بازگشتم، مکان آیات را به ما می‌گویید؛ در غیر این‌صورت خانه را بنا بر دستور مقامات بر سرتان خراب می‌کنیم. بچه‌ها از وحشت به خود می‌لرزیدند؛ زنان به گریه افتاده بودند.»
پدر آیات می‌گوید «آنها تهدید کردند که همه‌ی اهل خانه را می‌کشند و شروع کردند به کتک زدن فرزندانم به گونه‌ای که ترسیدم همه خانواده‌ام را از دست بدهم. بنابراین قبول کردیم تا با پلیس به مکان اختفای آیات در دانشگاه محل تحصیلش برویم.»
در نتیجه نیروهای امنیتی بحرینی این بانوی 20 ساله را شبانه به نقطه  ‎ی نامعلومی بردند. در پی این رویداد، خانواده‌ی آیات یک هفته در جستجوی نشانی از فرزند خویش، به مراکز پلیس، امنیتی و دولتی بحرین رجوع کردند، اما پاسخی به آنها داده نشد.
پدرش می‌گوید «نهایتاً اعلام کردند از مکان نگهداری آیات بی‌خبرند و معتقدند این هنرمند جوان مفقود شده است! پلیس می‌گوید ما باید رسماً در سندی مفقود ‌شدن فرزند خود را به پلیس گزارش داده و از آنها بخواهیم در جستجوی فرزندمان برآیند.»
مادر او ادامه می‌دهد «ما در برابر این پیشنهاد بی‌شرمانه گفتیم که او را مقابل چشمانمان با خود بردید؛ چگونه بپذیریم مفقود شده است؟»
به این ترتیب، سرنوشت این هنرمند مردمی بحرین در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد و از‌‌ 7 آوریل، برخی رسانه‌ها از بستری‌شدن این هنرمند در بیمارستان ارتش خبر دادند و در روزهای گذشته نیز بسیاری از رسانه‌های اینترنتی از شهادت او در بیمارستان خلیفه بن سلمان آل خلیفه خبر دادند.
هفته‌ی گذشته، به دنبال تماس تلفنی یک فرد نا‌شناس با خانواده‌ی آیات، آنان به بیمارستان ارتش مراجعه کردند. بنا به نوشته‌ی رسانه‌ها، پزشکان بیمارستان تأیید کرده‌اند که این بانوی 20 ساله در روزهای اخیر، مکرراً مورد تجاوز قرار گرفته که باعث به کما رفتن وی شده است. گفته می‌شود پزشکان سه بار در صدد احیای قلب او برآمده‌اند، اما نتوانستند او را از مرگ نجات دهند.
در همین حال، خانواده‌ی آیات همچنان تحت فشار قرار دارند. گفته می  ‎شود عده‌ای از فعالان مدنی قصد دیدار و دلجویی این خانواده را داشتند که نیروهای انتظامی و ارتشی با حمله به این خانه، فعالان را پراکنده و تعدادی را بازداشت می‌کنند.
گفتنی است برادر آیات و پدر او (حسن القرمزی) نیز از شاعران شناخته شده‌ی بحرین هستند و همچون آیات اشعاری آکنده از مفاهیم انسانی و سیاسی سروده‌اند. پدر و عموهای آیات در دهه‌ی نود میلادی، سال‌ها در زندان به سر برده‌اند و برخی از برادران و خواهران او نیز به سبب اعتراض به رژیم حاکم طعم زندان را چشیده‌اند.
شایان ذکر است افزون بر آیات القرمزی، دست‌کم 14 بانوی دیگر بحرینی طی هفته‌های اخیر از سوی نیروهای امنیتی بازداشت شده‌اند که شامل پزشکان، اساتید دانشگاه، معلمان و دانشجویان می‌شوند.
همچنین اخبار موثقی از درون کاخ پادشاه بحرین به دست آمده که حاکی از آن است که آیات القرمزی را پس از دستگیری نزد حمد بن عیسی آل خلیفه، پادشاه بحرین برده تا او را در مقابل دیدگان وی مورد شکنجه و تحقیر قرار دهند.
طبق این خبر، منبع آگاه از درون کاخ پادشاه بحرین گفت: حمد بن عیسی آل خلیفه چندین سیلی به صورت آیات القرمزی زده و وی را مورد فحاشی قرار داد. پس از آن، این دختر جوان را به بخش دیگری از کاخ منتقل کرده و 6 نیروی امنیتی وی را مورد تجاوز جنسی قرار دادند. 

«آیات» هنوز زنده است

منابع بحرینی تأکید کردند که رژیم حاکم بر این کشور با انتشار شایعاتی مبنی بر شهادت آیات القرمزی، برای حذف فیزیکی او زمینه‌سازی می‌کند. عضو مرکز حقوق بشر بحرین در گفتگو با شبکه‌ی خبری العالم تأکید کرد آیات هنوز زنده است. عباس العمران اظهار داشت: من در تماسی که با برادر آیات در منامه داشتم، از این موضوع اطمینان حاصل کردم. به گفته وی، برادر آیات تأکید کرد رژیم حاکم خبرهایی درباره‌ی شهادت وی شایع می‌کند تا زمینه قتل او را در زندان فراهم کند.
نبیل رجب حقوقدان بحرینی نیز تأکید کرد آیات القرمزی در قید حیات است و خبر شهادت وی، شایعه‌ای است که رژیم بحرین بر سر زبان‌ها انداخته است.

بخش­هایی از اشعار «آیات القرمزی»
که در میدان شهدا (لؤلؤ) قرائت می‌کرد

1.
ما زندگی در قصر را نمی­خواهیم
و هوای ریاست هم در سر نداریم!
ما مردمانی هستیم که ذلت و بدبختی را از بین خواهیم برد
ما انسان­هایی هستیم که بدون اعمال خشونت،
ظلم را از اساس ریشه‌­کن خواهیم کرد.
چرا که نمی­خواهیم مردم در ضعف و بیچارگی خود باقی بمانند ...
«من سعادت را جز در مرگ نمی­بینم
و زندگی با ظالمان را جز ننگ و عار نمی­دانم.»
خون مردمان بی­  هیچ گناهی ریخته می­شود ...
گویی بحرین کربلاست ...

2.
(گفتگوی تمثیلی حمد بن عیسی آل خلیفه و ابلیس)
ابلیس: ای حمد! از خدا بترس! دل من به خاطر این مردم تکه‌تکه شده. من علیه تو به پا خواهم خاست!
حمد: من این‌گونه یاد گرفتم که آنان را نادیده بگیرم و خوارشان کنم و به انواع بدبختی­ها مبتلایشان سازم.
ابلیس: ای حمد! آیا صدای اعتراض مردم را نمی­شنوی؟
حمد: ای ابلیس! من از خون این مردمان سیر نمی­شوم.
بعد از من این سرزمین برای هیچ کودک و جوان و بزرگسالی نباید گوارا باشد.
برای خواری و ذلت هزاران در گشوده شده است،
و جوان­ها در زندان به سر می­برند،
و همه‌ی مردم را داغدار کرده­ام. 




موضوع مطلب : شعر
آیات القرمزی
بحرین


دوشنبه 90 اردیبهشت 12 :: 12:2 عصر ::  نویسنده : داود صلاحی

 

تقدیم به آیات
ضمن آرزوی سلامتی و دعا برای آزادی این خواهر بزرگوار از درگاه یزدان پاک، اشعاری را به روح بزرگ او که نمی‌دانم هم‌اکنون در گستره‌ی آسمان است یا در قفس تنگ زمین، تقدیم می‌کنم.

 1. دوبیتی

در خاک ز شعر، لاله می‌کارد باز
بغضی که نمرد و تازگی دارد باز
آیات زمین به آسمان رفت، چه غم؟!
آیات خدا ز عرش می‌بارد باز
***

باران که به پاکی‌ات شهادت داده‌است
خود را به فروفتادن عادت داده‌است
از اسب فتاده‌ای نه از اصل ...، این را
گلبرگ کبود یاس یادت داده‌است
***

بیدار شو ای شکوه بیداری ما!
آیات سجود تا ابد جاری ما!
در نزد امام جور، حق را گفتی
ای راز هزار سال دینداری ما!
***

برخیز و ببین که ما پر از ماه شدیم
وقتی که به سر شعرت آگاه شدیم
هرگاه که شیعه می‌فتد می‌روید
گویی که عزیز مصر از چاه شدیم
***

هنگام نزول ...، نه، صعودت آیات!
آمد به دلم که ما و ذلت؟ ... هیهات!
یک چشمه گریستم برایت، ای رود!
یک سوره به آیه‌های نامت صلوات!

 2. غزل

فلک به کام من انگار رام ناشدنی‌است
حدیث غربت شیعه تمام ناشدنی‌است 

نمی‌کنم گله، اما چنان ترک برداشت
که جام صبر دگرباره جام ناشدنی‌است

نه صبر کم، که مصیبت چنان اسفبار است
که کربلا هم از این حیث، شام ناشدنی‌است

دوباره پنجه‌ی شیطان به خاطرات غدیر
سقیفه‌ای که هنوز انهدام ناشدنی‌است

دوباره آل خلیفه، دوباره آل سعود
و آیه‌ها که دگر احترام ناشدنی‌است

بیان روشن آیات و باز هم ابلیس
اگرچه شعر تو تیغی نیام ناشدنی‌است

میان مردن و ذلت مرا مخیر کن
سپس ببین که برایم کدام ناشدنی‌است!

ز شهد جام شهادت مدار بر حذرم!
که حکم شیعه بر این می، حرام ناشدنی‌است

 سلام ما ز ازل بر تو تا ابد! هرچند
ادای حق تو با این سلام ناشدنی‌است
 

به این لینک هم سری بزنید




موضوع مطلب : شعر
آیات القرمزی
بحرین


دوشنبه 90 اردیبهشت 12 :: 12:1 عصر ::  نویسنده : داود صلاحی

 شکر

ما و رهنمایی­های خدا

 هر کدام از ما مسلمان­ها دست­کم روزی 10 بار از خدا می­خواهیم که هدایتمان کند. اما چند نفر از ما هنگامی که با هدایت خدا مواجه می­شود آن را با جان و دل می­پذیرد و به دیده‏ی منت می­نهد؟ بگذارید خاطره­ای تعریف کنم و سپس این پرسش را بیشتر بررسی کنیم.
چندی پیش یکی از دوستان بنده طی پیامکی درخواست کرد برایش استخاره­ای کنم. پاسخ استخاره این بود: «نعمت و آیتی از جانب خدا به شما عرضه می­شود، ولی شما لیاقت و شایستگی آن را ندارید، همچون گذشته آن را تکذیب و انکار می­کنید، نمی­توانید آن را حفظ کنید و در کاری که در پیش دارید شکست می­خورید.»
با حذف بعضی قسمت­ها (مثل عبارت لیاقت نداشتن و تکذیب آیات الهی) و با کمی تلطیف و ملایمت پاسخ استخاره را برای ایشان توضیح دادم. فکر می­کنید دوست من در مورد کاری که برایش استخاره گرفته بود چه کرد؟

آیا برای به دست آوردن این نعمت خدا تلاشی کرد و قدمی برداشت؟
آیا برای سوء سابقه­ای که نزد خدا دارد پوزش طلبید و تلاش کرد این­بار قدر لطف و عنایت خدا را بداند؟
آیا خدا را شکر کرد که قبلاً به او لطف و مرحمت داشته و با اینکه او قدر نعمت­ها و الطاف خدا را ندانسته است، باز هم خدا یک بار دیگر به او لطف کرده و نعمت می­دهد؟
آیا از اینکه مشمول کفران نعمت و تکذیب آیات الهی شود ترسید و به خدا پناه برد و کوشید به چنین خسرانی دچار نشود؟

پس از اندک زمانی و با فاصله‏ی بسیار کم، دو اتفاق جالب در این رابطه افتاد که به نظر من نوعی معجزه و و از نشانه­های الهی بود:
اول اینکه خدا لطف معجزه­گونه­ای کرد و نعمت و آیتی که در استخاره پیش­بینی شده بود از طریق یکی از بندگان خود در اختیار دوست من قرار داد؛ اتفاقی که پیش از این در زندگی او اتفاق نیفتاده بود و شاید بعد از این هم هرگز اتفاق نیفتد و چه­بسا این اولین و آخرین باری بود که چنین نعمتی برای دوست من فراهم می­شد.

دوم اینکه پیش­بینی خدا در استخاره عیناً همانگونه به وقوع پیوست و دوست من با خونسردی و بدون تلاش یا واهمه­ای آن نعمت الهی را رد کرد و در پاسخ به آن فرستاده‏ی خدا که آن نعمت را به همراه آورده بود گفت: «شرایط من به گونه­ای است که نمی­توانم آن را بپذیرم و برایم دردسر و ضرر به دنبال می­آورد»!!!

صرف­نظر از این سؤالات که آیا نعمت و آیت خدا واقعاً برای کسی دردسرساز است و آیا خدا نمی­دانسته شرایط این شخص در آینده چگونه خواهد شد و مصلحت فعلی و آینده‏ی او چیست و چه چیزی برای او نعمت خواهد بود و چه چیزی دردسر تلقی می­شود و آیا ما نمی­توانیم و یا نباید شرایط خود را متناسب با نعمت­های جدید خدا تغییر و تطبیق دهیم و ...، یک سؤال اساسی را نمی­توان بی­پاسخ گذاشت که چرا ما به خدا اعتماد و اطمینان نداریم و رأی و تشخیص خود را برتر و مؤثرتر از تدبیر و تقدیر او می­دانیم. به عبارت دیگر، چرا ما فقط ادعای هدایت شدن داریم، ولی وقتی خدا راه را نشانمان می­دهد ترجیح می­دهیم از آن پیروی نکنیم؟ هرچند هنگام هدایت کردن، این تذکر را هم به ما داده باشد که ممکن است همچون گذشته این نعمت و هدایت را تکذیب و انکار کنی! چرا ما حالا که خود را به دست خدا نمی­سپاریم و نمی­خواهیم با علم و حکمت و تدبیر او پیش رویم، دست­کم از این نمی­ترسیم که مشمول غضب و ناراحتی او شویم و عذاب شدیدی که برای کفران نعمت در نظر گرفته است ما را در بر گیرد؟ (سورة ابراهیم/آیة 7)

بنا ندارم در این نوشته آن عزیز محروم از لطف خدا و فاقد علم راستین را سرزنش و نکوهش کنم که طفلک امروز نمی­داند و نمی­فهمد که در چه معادله­ای قرار داشته و در چه معامله­ای ضرر کرده و اساساً ضرر حقیقی چیست و چگونه ویژگی­هایی خواهد داشت؛ چراکه وقتی به گذشته‏ی خودم می­نگرم از این قبیل خودسری­ها کم در پرونده ندارم و نعمت­هایی را از دست داده­ام که بعد از مدتی با هزار التماس و گریه و زاری هم دیگر به دست نیامده است.
شما هم مطمئناً چنین برخوردهایی با خدا داشته­اید، اگر خوب به گذشته و حال خود بنگرید. اما فقط من و شما و دوست من نیستیم که چنین خطاهای فاحشی می­کنیم. بعد از ماجرایی که برای دوستم اتفاق افتاد من خیلی ناراحت شدم، خواستم استخاره­ای را که درخواست کرده بود برایش یادآوری کنم و از وی انتقاد کنم که چرا از نعمت خدا روی گردان شده و زندگی نکبت­بار و فرساینده را برای خود انتخاب کرده است (سورة طه/آیة 124)؛ اما به یاد یکی از اولیای الهی افتادم که او هم چنین خطایی را مرتکب شده است: حضرت موسی علیه السلام.
در سوره‏ی کهف داستانی بیان شده که مانند سایر داستان­های قرآن کریم، حاوی نکاتی آموزنده است که با دانستن آنها شاید بتوانیم مسیر درست­تری را برای زندگی خود برگزینیم. در آیات 60 تا 82 این سوره همراهی موسی و خضر حکایت شده که خلاصه‏ی آن این چنین است:

موسی از خداوند طلب هدایت کرد و خدا او را به یکی از بندگان خاص خود (یعنی خضر) حوالت داد. پس از اینکه موسی خضر را یافت به او گفت «آیا می­توانم تو را همراهی کنم و در عوض، از آنچه آموخته­ای به من هم بیاموزی؟».
خضر پاسخ داد «تو نمی­توانی با من صبر کنی! و چگونه می­توانی بر آنچه نمی­دانی صبر کنی؟».
موسی گفت «ان­شاءالله مرا صبور خواهی دید و از خواست تو سرپیچی نخواهم کرد».
خضر گفت «پس اگر با من همراه می­شوی در مورد هیچ چیز از من سؤال نپرس تا خودم برایت شرح دهم».
آنها راه افتادند تا سوار یک کشتی شدند که در میان دریا خضر شروع به شکستن آن کرد. موسی تعجب کرد و پرسید «کشتی را می­شکنی که مسافران آن را غرق کنی؟ کار خیلی بدی انجام می­دهی!»
خضر پاسخ داد «نگفتم نمی­توانی با من صبر کنی؟!»
موسی عذرخواهی کرد و گفت «سرزنشم نکن که فراموش کردم و بر من سخت نگیر».
آنان راه خود را ادامه دادند تا به نوجوانی رسیدند که ناگاه خضر او را به قتل رساند. موسی برآشفته شد و اعتراض کرد که «آیا انسان پاکی را بدون قصد قصاص به قتل رساندی؟ کار بسیار زشتی مرتکب شدی!»
خضر دوباره پاسخ داد «نگفتم نمی­توانی با من صبر کنی؟!»
موسی باز هم عذرخواهی کرد و گفت «اگر بار دیگر سؤالی پرسیدم دیگر همراهی­ام نکن که عذرت موجه است».
آنها راه خود را ادامه دادند تا به شهری رسیدند و از هرکدام از اهالی آنجا خواستند که آنها را به دلیل گرسنگی و خستگی راه مهمان کنند، هیچ­کدام نپذیرفتند. سپس به دیواری رسیدند که در حال خراب شدن بود و خضر آن را تعمیر کرد. موسی به اعتراض گفت «اگر می­خواستی می­توانستی در قبال این کار اجرتی دریافت کنی!».
خضر در جواب گفت «این جدایی بین من و تو است. اکنون به تأویل آنچه نتوانستی در مقابلش صبر کنی آگاهت می­کنم:
آن کشتی برای چند انسان فقیر بود که با آن کسب روزی می­کردند؛ ولی سلطان آن منطقه همه‏ی کشتی­ها را به زور غصب می­کرد و من خواستم این کشتی را معیوب کنم که آن را غصب نکنند.
آن نوجوان فرزند پدر و مادری مؤمن بود که ترسیدیم آنها را به کفر و سرکشی بکشاند. پس تصمیم گرفتیم که پروردگارشان فرزندی بهتر و شایسته­تر به آنها عطا کند.
دیوار هم برای دو کودک یتیم در آن شهر بود که پدرشان فرد صالحی بود و زیر آن دیوار گنجی برای آن دو پنهان شده بود. پس خدای تو خواست که دیوار خراب و گنج آشکار نشود تا آنها بزرگ شوند و گنج خود را درآورند که رحمتی از جانب خدا برای آنان است.
من این کارها را از خودم انجام ندادم. این تأویل چیزی بود که بر آن صبر نداشتی!»

هنوز تمام نشده! ادامه‏ی مطلب را در پست پایین بخوانید!




موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت


دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:47 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

بنده از این حکایت، نکات زیر را برداشت کردم:

1.   موسی از خدا طلب هدایت کرده بود، پس باید به آنچه خدا به عنوان هدایت در اختیارش قرار می­داد گردن می­نهاد و آن را به دیده‏ی منت می­پذیرفت.

2.   خدا در مورد خضر می­فرماید «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْـنَاهُ رَحْمَـةً مِنْ عِنْـدِنَا وَعَلَّمْـنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْـمًا» یعنی بنده­ای از بندگان ما که به او از جانب خود رحمت فرستاده بودیم و به او از سوی خود علم آموخته بودیم. روشن است که خدا طبق وعده­ای که داده بود، شخصی را به موسی معرفی کرد که از طرف خدا ضمانت شده و صد در صد مورد تأیید بود و عیب و ایرادی در کارش نبود. به گونه­ای که خدا علم او را اعطایی خود می­داند.

3.   موسی هم می­دانست که این همان شخصی است که خدا ارجاع داده بود و می­دانست که به او علمی آموخته شده است. او همچنین می­دانست در علمی که به خضر داده­اند رشد و تعالی وجود دارد نه ضرر، شکست و فروافتادگی؛ زیرا به خضر گفت «هَلْ أَتَّبِـعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّـمَنِ مِمَّا عُلِّـمْتَ رُشْدًا» یعنی آیا از تو پیروی کنم تا در مقابل، از آنچه به تو آموخته شده که با عث رشد تو شده (یا باعث رشد من می‌شود) چیزی بیاموزی.

4.   خضر همان ابتدا که موسی درخواست همراهی و علم­آموزی از او کرد، در پاسخ گفت که «تو نمی­توانی با من صبر کنی!»؛ ولی موسی متوجه نشد که خضر با همین کلام نخستین شروع به آموزش او کرده و دارد اشکالات و عیوب موسی را متذکر می­شود. به عبارت دیگر خضر در پاسخ به درخواست موسی، عدم تحمل وی را به او یادآوری کرد تا بفهمد و بیاموزد و در ادامه بپرسد «خب، خضر عزیز! چگونه این عیب خود را برطرف سازم؟». در حالی که موسی این درس را نگرفت و نپدیرفت و خضر هم بجای اینکه مطالب و نکات بعدی را به موسی بیاموزد، وقت خود را صرف این کرد که به موسی اثبای کند که درست گفته و او صبر و تحمل ندارد.
به تعبیر دیگر، موسی فرصتی را که برای همراهی با خضر به دست آورده بود هدر داد تا تنها به این نکته برسد که صبر و تحمل ندارد؛ در حالی که اگر همان ابتدا این تذکر خضر را پذیرفته بود و کوشیده بود که آن عیب خود را برطرف کند، خضر هم وارد مراحل بعدی هدایت می­شد، نکات دیگری را در این فرصت محدود به موسی تعلیم می­داد و چه بسا درهایی از علم و رحمت خدا که در اختیار خضر بود به روی او گشوده می­شد.

5.   با این وصف، در همان ابتدا مشخص شد که تشخیص خضر درست بوده و موسی صبر و تحمل ندارد؛ زیرا اگر داشت در مقابل خضر اصرار بر اشتباه خود نمی­کرد، بلکه با صبر و آرامش سخن او را می­پذیرفت و می­گفت «خیله خب! حالا که صبر ندارم چه کار باید بکنم؟ شما چه راه حلی دارید؟ سایر عیوب من چیست؟ ممنون که این عیبم را گفتید! خواهش می­کنم بقیه را هم بگویید!». بنابراین نیازی نبود که در سه امتحان ذکر شده، خضر به موسی اثبات کند که دارای چنین عیبی است، اگر موسی می­فهمید.

6.   خضر دلیل ناتوانی موسی از صبر و تحمل را هم بیان کرد و گفت «چگونه می­توانی بر آنچه نمی­دانی صبر کنی؟»؛ ولی موسی اصرار کرد که می­تواند بر آنچه نمی­داند صبر کند که در نهایت به او اثبای شد که ادعای بیهوده داشته و نمی­تواند.

7.   وقتی کسی نمی­تواند کاری را انجام دهد، باید بکوشد راه­های کسب توانایی و راه­های انجام آن کار را بیاموزد و از این طریق بر انجام آن کار موفق شود، نه اینکه با ان­شاءالله و امثال آن در مسیر آن کار گام بگذارد. در بعضی مواقع علاوه بر توکل، توانایی هم نیاز است.

8.   باز هم بگم؟ باشه:

9.   پس از همراهی موسی با خضر، اولین امتحانی که پیش آمد نسبتاً مهم بود، یعنی شکستن کشتی که احتمال غرق شدن مسافران آن وجود داشت. درنتیجه، به دلیل اهمیتی که داشت موسی نتوانست صبر کند و اعتراض کرد. بعد از تذکر خضر به موسی که قرار بود سؤال نپرسد، موسی واقعاً تصمیم گرفت که چیزی نپرسد؛ ولی سکوت کردن در مقابل قتل یک جوان بی­گناه چیزی نبود که موسی بتواند به­راحتی از کنار آن بگذرد. اینجا دیگر شکستن کشتی و احتمال غرق شدن افراد نبود، بلکه یک قتل اتفاق افتاده بود و چه بسا موسی تکلیف شرعی و وظیفه‏ی انسانی خود می­دانست که در برابر آن فریاد اعتراض سر دهد. از این رو دوباره سؤال کرد و مردود شد.
این­بار دیگر موسی حقیقتاً تصمیم داشت که اعتراضی نکند، شاهد قضیه هم اینکه وقتی وارد شهری شدند و از اهالی آنجا غذا خواستند و آنها امتناع کردند موسی سکوت کرد و چیزی نگفت. اما هیچ وقت فکر نمی­کرد این­بار امتحان بسیار ساده باشد و در حد تعمیر کردن یک دیوار خراب و دریافت اجرت برای آن طرح­ریزی شده باشد. بنابراین دوباره سکوت خود را شکست و این دفعه حالت اعراض هم نداشت، بلکه صرفاً پیشنهاد کرد که می­توانستی اجرتی برای تعمیر دیوار دریافت کنی؛ ولی غافل از اینکه این هم امتحان بوده است. در حقیقت، او فریب کوچکی و سادگی امتحان را خورد و با خود می­پنداشت که این­بار هم حتماً باید مسأله‏ی بزرگی همچون شکستن کشتی یا قتل آدمیزاد و امثال آن در پیش باشد.

10. هنگامی که خضر دلایل کارهای عجیب خود را توضیح می­داد در مورد نخست یعنی خراب کردن کشتی گفت «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیـبَهَا»، یعنی من خواستم که آن را معیوب کنم. او این کار را به خودش نسبت داد، ولی در مورد دوم یعنی قتل نوجوان از عبارت «فَخَشِیـنَا» و «فَأَرَدْنَا» یعنی ترسیدیم و خواستیم استفاده کرد. در واقع، او این افعال را به خودش با همراهی شخصی دیگر که خداوند متعال است نسبت داده است تا کارش به سمت خدا سوق پیدا کند.
او در مورد سوم یعنی تعمیر دیوار صراحتاً می­گوید «فَأَرَادَ رَبُّکَ» یعنی خدای تو خواست و بدین ترتیب فعل خود را کاملاً به پروردگار حکیم نسبت می­دهد و برای تحکیم این مطلب، بلافاصله می­گوید «وَمَا فَعَلْتُـهُ عَنْ أَمْرِی» یعنی من این کار را از جانب خودم انجام ندادم. خضر با این عبارت خود را صرفاً مجری خواست و اراده‏ی حق تعالی معرفی می­کند تا موسی بفهمد که پشت پرده‏ی این قضایا خواست و مشیت الهی بوده و از همه مهم­تر اینکه دیگر فرصتی برای بهره­مندی از خضر برای موسی باقی نمانده و خداوند این نعمت را از موسی سلب نموده است.

11. پیش از آنکه خضر تأویل و پشت پرده‏ی کارهای خود را توضیح دهد ابتدا آب پاکی را بر دستان موسی ریخت و اعلام کرد که این جدایی میان من و تو است، و پس از آن به توضیح دلایل کارهای خود پرداخت. اگر با ظرافت به این مسأله بنگریم به­خوبی در می­یابیم که چون موسی صبر و تحمل نداشت و چون اثبات شد که او صبر و تحمل ندارد و چون دیگر قرار نیست که او با خضر همراهی کند، خضر دلیل کارهایش را می­گوید. یعنی تنها برای اینکه موسی بداند چرا لیاقت و توانایی همراهی با خضر را ندارد خضر او را از دلایل کارهایش مطلع ساخت، نه اینکه بخواهد مطلبی از اسرار غیب و از علم الهی را به موسی بیاموزد. تنها مطلبی که خضر در تمام این مدت به موسی آموخت همان یک نکته بود و آن اینکه موسی در برابر آنچه نمی­داند صبر و تحمل ندارد و احتمال نمی­دهد که شاید از جانب خدا حکمتی و پشت پرده­ای و مصلحتی و تدبیری و تقدیری و ... در نظر گرفته شده باشد.

امیدوارم دوست من دست­کم سواد خواندن این تذکرات را داشته باشد، به وبلاگ من سری بزند و برای آینده‏ی مسیر زندگی خود تدبیری بیندیشد، که بیش از آنچه می­پندارد در پندار من است و دلم را به نگرانی خود به لرزه می­افکند.
خدایا! ما را هدایت کن! نه فقط به دیدن حقیقت، بلکه به پذیرفتن آن نیز. ما را در یافتن هدایت و پذیرفتن آن هدایت کن تا به اراده و قدرت تو از هدایت‌شدگان شویم!




موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت


دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:0 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

شب چه‏قدر ...؟ (1)

«شب چه­قدر...؟» شاید ترجمه­ای همراه با تلمیح باشد از این فرموده­ی خداوند که «وَمَا اَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ » (قدر/2). «شب چه­قدر؟» اشاره­ای خلاصه و کوتاه است به این پرسش­های اساسی که «شب قدر چیست؟»، «شب قدر چه قدر و ارزشی دارد؟»، «نقش و جایگاه شب قدر در زندگی ما چیست؟»، «نسبت ما با شب قدر چیست؟»، «چقدر شب قدر؟» و پرسش­های دیگری از این قبیل که شاید سالی یک بار به ذهن عده­ای از ما خطور می­کند و من چکیده­ی همه­ی آنها را معمولاً در این سؤال که با طنزی لطیف آمیخته است بیان می­کنم: شب چه­قدر...؟
البته من سؤال خود را به سالی یک بار و در شب­های قدر محدود نمی­کنم و سعی می­کنم در طول سال از خودم بپرسم و اکنون می­خواهم شما را هم به این پرسش دعوت کنم و از شما بپرسم تا شما هم گاهی از خودتان بپرسید شب چه­قدر؟
به نظر من تمامی این سؤالات معطوف است به این پرسش کاربردی که «ما در شب قدر باید چه کار کنیم؟». یعنی هر پاسخی که به آن سؤالات بدهیم به طور مستقیم در این سؤال اخیر تأثیر دارد و در عمل، تکلیف ما را با خدا، شب قدر و خودمان روشن می­کند. چیستی شب قدر، قدر و ارزش آن، نقش و جایگاه آن، نسبت ما با آن، تعداد آن و همه و همه­ی این مسائل قرار است به این نقطه ختم شود که حالا ما با این شب قدر محترم چه کار باید بکنیم؟
در فرهنگ ما شب قدر معمولاً به این شکل و با این ویژگی­ها معرفی می­شود:

شبی که قرآن در آن شب نازل شده است؛
شبی که مقدس و دارای ارزش معنوی است؛
شبی که سرنوشت یک سال آینده­ی انسان­ها در آن رقم می­خورد؛
شبی که بیش از هزار شب ارزش دارد؛
شبی که هر کار خیری در آن هزار برابر ارزش دارد؛
شبی که باید به عبادت و شب­زنده­داری سپری شود؛
شبی که (به نظر بعضی­ها) باید به علم­آموزی و کسب معرفت سپری شود؛
شبی که خداوند گناهان بندگان خود را می­بخشد؛
شبی که ...

البته همه­ی این ویژگی­ها درست است و در آیات و روایات هم به آنها تصریح شده است؛ ولی این نوع نگاه به شب قدر ما را به چه نوع مواجهه­ای با این شب فرا می­خواند؟ رفتار و برخورد ما با یک چنین شب قدری قطعاً اینگونه خواهد بود:

روز قبل از شب قدر کمی استراحت می­کنیم تا بتوانیم شب را بیدار بمانیم؛
سعی می­کنیم شب جایی مهمان نشویم و تا حد امکان مهمانی را هم نپذیریم؛
یک قرآن و یک مفاتیح­الجنان کنار دست خود می­گذاریم و شروع می­کنیم به انجام اعمالی که در این شب مستحب است؛
عمدتاً به مساجد و تجمعات مذهبی می­رویم تا از برنامه­های تدارک دیده شده­ی آنها در این شب بهره­مند گردیم؛
در این شب توبه و انابه به درگاه خدا می­کنیم و به او قول قرص و محکم می­دهیم که دیگر گناه نکنیم؛
از خدا می­خواهیم خواسته­هایمان را برآورد و بعضی اموری که در نظر داریم و آرزو داریم به آنها برسیم برایمان در سال آتی مقدر نماید؛
و ...

اما چند نکته راجع به این نوع نگاه به شب قدر:

تمام آنچه گفتم در مورد بعضی افراد جامعه صادق است و بعضی دیگر ترجیح می­دهند این شب را هم مانند شب­های دیگر زندگی خود بگذرانند (منظورم آنهایی است که به این شب اعتقاد دارند، نه کسانی که فارغ از این ماجرا هستند)؛
معمولاً در این شب وقت خود را هدر می­دهیم و آنگونه که شایسته و بایسته است اعمال مخصوص این شب را انجام نمی­دهیم؛
بعضی از ما از اینکه باید شب تا صبح بیدار باشیم و عبادت کنیم همچین دل خوشی نداریم و ته دلمان سر خدا غرولوند می­کنیم؛
بعضی از ما از اینکه شب­های قدر در میان سه شب 19، 21 و 23 رمضان مردد است خوشحالند که سه شب را به عبادت می­گذرانند و برخی ناراحتند که مجبورند سه شب بیداری را تحمل کنند؛
عمدتاً سر شب آنقدر خود را با دعاهای عریض و طویل، آن هم به زبان عربی که معنای آن را نمی­فهمیم، خسته می­کنیم که بعد از چند ساعت با خواب درگیر می­شویم و تسلیم خمیازه و چرت و حتی خواب می‌شویم. گاهی هم ناچار می­شویم به ترفندی متوسل شویم که حضرت صدیقه­ی طاهره (سلام الله علیها) از طریق آن کودکان خردسال خود را در این شب بیدار نگه می­داشتند؛ یعنی آب به دست و روی خود می­زنیم تا خواب از سرمان بپرد؛
گاهی در تجمعات مذهبی که حضور یافته­ایم نقبی هم به گناه می­زنیم (منظورم رفیق ناباب است که ما را از گناهان جمعی نظیر غیبت، تهمت، تمسخر، لهو و امثال آن در قالب­های سنتی مثل جوک و لطیفه و مدرن مثل پیامک و نظایر آن بهره­مند می­کند) و نمی­گذاریم لااقل یک شب گناهی در پرونده­یمان ثبت نشود؛
در این شب توبه و انابه به درگاه خدا می­کنیم و به او قول قرص و محکم می­دهیم که دیگر گناه نکنیم؛ ولی اکثراً پیش از طلوع صبح قول خود را نقض می­کنیم و ...؛
آن عده­ای که معتقدند این شب باید به علم­آموزی و کسب معرفت سپری شود هم علم را می­بوسند و روی طاقچه می­گذارند و ترجیح می­دهند وقت خود را با قرآن و مفاتیح بگدرانند، مگر عده­ی معدودی که انگشت شمارند؛
آرزوهایی را که می­خواهیم خدا برایمان مقدر کند تا در سال آینده به آنها برسیم معمولاً متناسب با درک ناچیز و بر اساس خودخواهی­ها و جهالت­ها و حتی هواهای نفسانیمان شکل گرفته که درواقع، با اصرار بر مقدر شدن آنها مشغول زدن تیشه به ریشه­ی خود هستیم در دنیا و آخرت؛
معمولاً شب قدر یکی از سخت­ترین شب‌های زندگیمان است که با فشار بی‌خوابی و خستگی مفرط همراه است و خاطره‌ی تلخی را در ذهن ما بر جای می‌گذارد؛ ولی ما هر سال مانند دارویی تلخ آن را سرمی‌کشیم و برای اینکه از خوبی‌های آن بهره‌مند گردیم این یک شب را تحمل می‌کنیم و بیدار می‌مانیم؛
و ...

بگذریم و زیاد سخت نگیریم! اینها گرفتاری­های متداول ما انسان­هاست که همواره با آنها درگیر هستیم و خدا هم چندان خرده­ای برای این رفتارها بر ما نمی­گیرد؛ من که هستم که بخواهم خرده بگیرم یا عیب­جویی کنم؟! قصد من صرفاً آسیب­شناسی مختصر و گذرایی از رفتار و برخورد ما با شب قدر است که البته هنوز وارد بخش اصلی بحث خود نشده­ام و اینها بیشتر مقدمات بحث بود.

(خسته که نشدید؟! این مقدمات لازم است تا بحث اصلی جابیفتد. کمی صبر داشته باشید و متن دوم را بخوانید!)

 




موضوع مطلب : شب قدر, توبه, دعا, آمرزش, معرفت, خدا


یکشنبه 89 شهریور 14 :: 11:36 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

شب چه‌قدر...؟ (2)

یکی از اشتباهاتی که معمولاً در مباحث علمی رخ می­دهد و عمده­ی اختلاف نظرها و منازعات علمی هم از همین اشتباه برمی­خیزد این است که ما از وسط بحث شروع به بررسی یک موضوع می­کنیم و آن را از ابتدا و به همراه علل و ریشه­هایش مورد ملاحظه قرار نمی­دهیم. آنچه در بالا درباره­ی نوع نگاه ما به شب قدر گفته شد هم از همین قبیل است. به عبارت شفاف­تر، من از وسط بحث شروع کردم و ریشه­های شب قدر را در پیش­زمینه­ی فرهنگی و اعتقادیمان بررسی نکردم. البته هدف من این بود که مشکلاتی را مطرح کنم تا سپس بتوانیم ریشه­های آن را بررسی کنیم.
برای بررسی ریشه­ای و بنیادین نگاه ما به شب قدر باید به همان سؤال محوری و اصلی خود بازگردیم که شب چه­قدر...؟
شب قدر چیست؟ چه نقشی در زندگی ما ایفا می­کند؟ و از این مهم‌تر، خدا این وسط چه کاره است و چه نقشی در زندگی ما دارد؟ رابطه­ی خدا با ما و شب قدر و زندگیمان چیست؟ ما چه شناخت، چه برداشت و چه تعریفی از خدایی داریم که شب قدر را مقدر کرده و برنامه­هایی را برای آن تدارک دیده است؟ اولیای الهی (منظورم به طور خاص پیامبر و اهل بیت ایشان است) چه برخوردی با شب قدر داشتند و از خدا چه می­خواستند؟ اساساً نگاه اهل بیت (ع) به خدا چگونه بود که ما بتوانیم بر اساس آن نگاه، وضعیت خود را و نسبت خود را با شب قدر تعریف کنیم؟ و ببینیم آیا هر عملی که آنان در شب قدر انجام می­دادند و در مفاتیح­الجنان اشاره­ای گذرا به آن شده است، ما هم باید انجام دهیم؟
تقدیر در شب قدر به چه معناست و شامل چه اموری می‌شود؟ آیا دعاهایی که ما مطرح می‌کنیم و می‌خواهیم برایمان مقدر شود همانند پیامبر و اهل بیت اوست؟ آیا در شب قدر باید از خدا بخواهیم که در سال آینده برایمان شوهر پیدا شود، یا در کنکور قبول شویم، یا بچه‌دار شویم، یا حساب قرض الحسنه‌یمان در فلان بانک برنده شود، یا بتوانیم ماشین بخریم، یا خدا وسیله‌ای فراهم کند که خانه‌ای بخریم و از این مستأجری و دربه‌دری خلاص شویم، یا ...؟ طبق اسناد موجود از ائمه‌ی اطهار (ع)، آنان برای تقدیر سال آینده از خدا چه می‌خواستند؟ من که هرچه گشتم جز اموری کلی که بیش از همه حج بیت الله الحرام درخواست شده و سپس عافیت و طول عمر و وسعت رزق و امثال آن، چیز دیگری نیافتم و خبری از شوهر و بچه و ماشین و خانه نبود.
توبه در شب قدر به چه معناست؟ اینکه گفته‌اند اگر شب قدر بگذرد و کسی آمرزیده نشود معلوم نیست دیگر و در ایام دیگر آمرزیده شود، آیا به این معناست که در این شب باید خیلی توبه کرد و بیش از شب‌های دیگر به خود فشار آورد و انواع توبه‌های مختلف اعم از قرآن به سر گرفتن و دعاهای متعدد و طولانی و امثال آن را به جا آورد تا بلکه خدا رحمی کند و ما را ببخشد؟
آیا تا دیروز که توبه‌ای در کار نبود و فقط گناه می­کردیم، خدا ما را مجازات می‌کرد؟ یا ما راست راست می‌چرخیدیم و خدا هم روزیمان را می‌داد، مشکلاتمان را حل می‌کرد، باران لطف و نعمت را بر ما می‌بارید و به روی خودش هم نمی‌آورد که ما گناهی کرده‌ایم؟
آیا خدا با کسی مثل بنده که در شب بیست‌وسوم ماه مبارک به جای قرآن سر گرفتن و دعای ابوحمزه‌ی ثمالی خواندن و تقدیر خوب و شایسته­ای را طلب کردن، گناه کبیره می‌کردم و بعد هم می‌گرفتم و تخت می‌خوابیدم، چه رفتاری می‌کند؟ آیا برایم سرنوشت بدی را رقم می‌زند؟ یا لطف می‌کند و هدایت خود را فرو می­فرستد تا شب قدر سال بعد بفهمم کیستم و چیستم و در این عالم هستی چه جایگاهی دارم و با چه خدایی مواجهم و چه کسی را نافرمانی کرده‌ام؟
آیا آن زمانی که طفلی صغیر بودم و اصلاً چیزی نمی‌فهمیدم و دانش و درکی نداشتم که بتوانم دعا کنم و تقدیر خوبی را از خدا طلب نمایم، خدا برایم چیزی مقدر نمی‌کرد و صبر می­کرد تا بزرگ شوم و بفهمم و شب قدر از او طلب کنم و او هم اجابت کند؟ یا مهربانانه برایم انواع نعمت‌ها و خوبی‌ها را مقدر کرد و من بسیاری از آنها را هنوز نفهمیده­ام و حتی تا پایان عمر هم نمی‌فهمم و پس از مرگ که پرده‌های اسرار کنار می‌رود تازه متوجه می‌شوم که خدا برایم چه رقم زده بوده و در چه دریای نعمتی شناور بوده‌ام؟ چه مشکلات و گرفتاری‌ها و بیماری‌ها و غصه‌هایی را از من برطرف ساخته که من تا به گوشه‌ای از آنها مبتلا نشوم اصلاً از وجود چنین چیزی در عالم خبردار نخواهم شد.
آیا همسایه­ی ما که شب قدر تا صبح از پای ماهواره جم نمی­خورد و شبکه­های مختلف را سیر می­کند در سال آینده شوهر نخواهد کرد، تنها به این دلیل که شب قدر از خدا نخواسته ازدواج را برایش مقدر کند؟ آیا کسانی که شب قدر بیدار نمی­مانند و دعای جوشن کبیر نمی­خوانند در سال آینده بچه­دار نمی­شوند؟ آیا افرادی که شب قدر از خدا چیز خاصی نمی­خواهند که برایشان مقدر کند در سال آینده در خلأ و بین زمین هوا به سر می­برند تا سال آینده شب قدر فرا برسد و تقدیری طلب کنند و درنتیجه، از خلأ خارج گردند و به تقدیری که طلب کرده بودند وارد شوند؟ در شب قدر چه تقدیر می­شود، چه کسی تقدیر می­کند و بر چه مبنا و منطقی و با چه ملاکی و بر اساس کدام صفات و ویژگی­های خود تقدیر می­کند؟
عارفان می­گویند «العَبدُ یُدَبـِّرُ و الـرَّبُّ یُقَـدِّرُ»، یعنی بنده تدبیر و برنامه­ریزی می­کند، ولی پروردگار تقدیر می­کند و چه بسا تمامی برنامه­های او را بر هم زند و از اثر بیندازد؛ مانند مرحوم حافظ که می­گفت:

بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر

ولی مگر خود ما در لابه­لای دعای جوشن کبیر و البته در قرآن کریم خداوند را مدبّر نمی­خوانیم؟ پس تدبیر و تقدیر، همه در دست اوست و لاحَولَ و لاقُـوََّةَ إلّا بـِالله (هیچ اراده و هیچ نیرویی نیست، مگر از جانب خدا)، و ماتَشاؤُونَ إلّا أن یَشاءَ اللهُ (تکویر/29) (و اراده­ای نمی­کنید مگر اینکه خدا بخواهد). چه می­خواهیم و از که می­خواهیم؟ تدبیری نیست مگر به تقدیر او و به تدبیر او و به لطف او و به اراده­ی او و به حکمت و حکومت او ...

از طرف دیگر، آیا با داشتن خدایی که بدی‌های من را به خوبی مبدل می‌کند؛ گناهان من را به شکل کار خوب در نظر دیگران جلوه می­دهد؛ مدام ناز مرا می‌کشد و همیشه برای دوستی با من پیش‌دستی می­کند؛ نیازی به توبه و انابه ندارد و همینکه در قلبم از کاری پشیمان شوم مرا می‌بخشد؛ حتی منتظر پشیمانی قلبی من هم نمی‌شود و ابتدا او به قلب من رو می‌کند و به سوی من توبه می‌کند تا من متوجه اشتباهم شوم و قلباً از آن پشیمان گردم؛ در حال انجام گناه از سوی من، خیر خود را از من قطع نمی‌کند و نه تنها من را مفتضح نمی‌کند، بلکه فضا را طوری جلوه می‌دهد که هر کس از کنارم عبور می‌کند گمان می‌برد در حال عبادت و ثواب هستم؛ قلب آلوده و هوسباز من را از خلایق پوشانده و نمی‌گذارد حتی پس از مرگ هم کسی از ماهیت کثیف و گنهکارم با خبر شود، مبادا نفرینی یا شری پس از مرگ به من برسد؛ آنقدر در بخشش و آمرزش پیش می‌افتد که انگار به من محتاج است و باید منت­کشی کند و با من آشتی کند؛ آنقدر در عذاب و عقاب گناهانم تعلل و صبر می‌کند که گویا من را بخشیده و یا گناهانم را فراموش کرده و یا حتی از من شرم و حیا دارد که عذابم کند؛ خیر او و فیض او هر لحظه بر من و همه‌ی بندگانش نازل است، اگرچه ملائکه همواره شر و بدی ما را برای او می‌برند و ...، آیا با داشتن چنین خدایی من باید بترسم که شب قدر بگذرد و خدا از من نگذرد؟ خدا روز روزش با اندک بهانه‌ای، بلکه بی هیچ بهانه‌ای از ما می‌گذرد، آنوقت در شب قدر که در بین سیصد و پنجاه ­و چهار شب سال، تنها شب آرامش و سلامت و برکت است (سَلَامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ. (قدر/5) (شب قدر تا طلوع صبح آرام و سلامت است) و إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ. (دخان/3) (ما قرآن را در شبی بابرکت نازل کردیم)) از من نمی‌گذرد؟
ما واقعاً خدا را چگونه شناخته‌ایم و چه تصوری از او داریم...؟ جدّاً خجالت نمی­کشیم که خدا را با خودمان مقایسه می­کنیم؟ در حالی که او بسیار و بسیار و بسیار و بسیار بالاتر و والاتر از آن است که با ما و اعمال نیک و بد ما سنجیده شود. لطف و رحمت و مغفرت و فضل و احسان او تنها در یک لحظه و در یک جلوه تمامی گناهان تمامی افراد بشر از آدم تا قیامت کبرا را به اضافه­ی ده­ها و صدها برابر همین تعداد انسان را شامل می­شود و باز هم اضافه می­آید و سرریز می­کند. برای همین است که یکی از اذکار قطعی و حتمی ما همواره این است که

شرمنده از آنیم که در دار مکافات
اندر خور عفو تو نکردیم گناهی

مگر نمی­دانیم که خدا گنهکارانی را که دوست دارند توبه کنند و پاک شوند دوست دارد و دست نوازش خویش را بر سر آنان می­گستراند و اساساً ما را برای گناه و توبه خلق کرده و به این دنیا فرستاده است؟ مگر ملائکه در هنگام خلقت انسان به خدا یادآوری نکردند که تصمیم به خلقت کسی گرفته­ای که در زمین فساد و خونریزی می­کند، در حالی که ما تو را سپاس و ستایش می­کنیم؛ ولی خداوند با جواب دندان­شکنی آنان را ساکت کرد که من چیزی می­دانم که شما نمی­دانید؟ خدا از فساد و خونریزی ما چه می­دانست که ما را لایق سجده‌ی همان ملائکه­ی سپاس‌گو و ستایش‌گر می‌دید، بجز توبه و بازگشت به آغوش گرم و صمیمی خود؟

با این حساب و با داشتن چنین خدایی باید شب قدر را با آرامش و طمئنینه‌ی کامل می‌گرفتیم و تخت می‌خوابیدیم و می‌دانستیم همینکه به او اعتماد و توکل داریم بزرگ‌ترین سرمایه را داریم و او هم دارد کار خودش را به بهترین شکل انجام می‌دهد و مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ (طلاق/3) (هر کس کارش را به خدا بسپارد، او برای انجام کارش کافی است) و بلکه یا مَن یُعطی مَن لَم یَسألهُ و مَن لَم یَعرِفهُ تَحَنـُّناً مِنهُ و رَحمَةً (ای که به کسای که از او درخواست نمی­کنند و کسانی که او را نمی­شناسند نیز از روی دلسوزی و مهربانی عطا می‌کند).

با این وصف، پس چرا شب قدر را بیداریم و به دعا و نماز و توبه می­پردازیم؟ ما نه، همان اهل بیتی که در بالا به عنوان ملاک و معیار عملکرد ما معرفی شدند، چرا چنین می­کردند؟
به نظر من «دلایل خاصی» وجود دارد که انبیا و اولیای الهی و ائمه­ی اطهار شب قدر و سایر شب­های زندگی خود را به عبادت و دعا و توبه و نیایش می­پرداختند، در عین حالی که دلشان به خدایی خدا قرص و محکم بوده و آنان نیز در صورت نبود این «دلایل خاص»، در شب قدر می­خوابیدند و به هیچ عذاب و گزندی نمی­اندیشیدند که لاخَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنونَ (بقره/38، 62، 112، 262، 274 و 277؛ آل عمران/170؛ مائده/69؛ انعام/48؛ اعراف/35؛ یونس/62؛ احقاف/13) (نه ترسی دارند و نه غمی).
پس اکنون سؤالی که باید پاسخ دهیم این است که این «دلایل خاص» چیست و برای چه؟

ولی خودمانیم! خداییش جوابش واضح نیست؟
خب معلوم است دیگر!

برای اینکه چنین خدایی را شکر و سپاس و ستایش کنیم و از او تشکر نماییم؛
برای اینکه در زندگی خویش از ذکر و یاد چنین خدایی چقدر غافل بوده­ایم؛
برای اینکه در طول عمر با چنین خدایی چقدر در می­افتیم و به نزاع و جدال و حرب برمی­خیزیم؛
برای اینکه نافرمانی چنین خدایی را کرده­ایم و نمکدان چنین پروردگاری را شکسته­ایم؛
برای اینکه از آغوش پرمهر و همیشه گشاده­ی چنین محبوب دلنوازی گریخته­ایم؛
برای اینکه خود را به دریای اراده و خواست او بسپاریم و بگوییم آنچه تو مقدر کنی محبوب و مطلوب است و ما نگرانی و واهمه­ای از تقدیر تو نداریم! تقدیر تو مانند خودت زیبا و دوست­داشتنی است. اگر خوب بود که با کمال میل می­پذیریم و شکر می­کنیم و اگر بد بود که ...؛ نه! می­دانیم که از تو جز خیر و فیض صادر نمی­شود و جز خوبی و مهربانی سرنمی­زند. پس اگر به­ظاهر بد بود و به نظر ما بد آمد، صبر می­کنیم و از تو می­خواهیم تا امتحانات سخت خود را از ما برداری و بر ما ترحم کنی!
برای اینکه خود را به دریای جود و کرم و مرحمت و غفران او بسپاریم و بگوییم اگر ببخشی نشانه­ی لطف و احسان تو است و اگر مجازات کنی نشانه­ی عدل و انصاف تو است و در هر دو صورت زیبایی و دوستت داریم! اگر عذاب کنی هم دوستت داریم! اگر به دوزخ ببری هم دوستت داریم و با صدای رسا به اهل جهنم اعلام می­کنیم که ما دوستش داریم و از ذکر و یاد و عشق و بندگی و تعریف و تمجید او هرگز دست نمی­کشیم؛ زیرا ما انبوه بی­شمار و بی­حد و حصر نعمات و الطاف و کرامات و عنایات او را از یاد نبرده­ایم.
برای اینکه با التماس و تضرع به او بگوییم که از این خوان نعمت و لطف که به هر کس که بخواهی می­بخشی و به هر مقدار که بخواهی می­بخشی و به هر شکل که بخواهی می­بخشی، به ما هم ببخش! برای اینکه حیف است که در عمر کوتاه خود از این سفره­ی گشوده بهره­ی کمی ببریم و از عطایا و مواهب ویژه­ی آن که مخصوص دوستان خاص و محرم اسرار اوست بی­نصیب بمانیم. برای اینکه پس از مرگ نبینیم که خدا ما را بخشیده و به بهشت راه داده، ولی چه درجاتی در آنجا وجود دارد که ما به آنها دست نیافته­ایم. برای اینکه به اوج محبت او و عمق عشق او برسیم و از خواص و برگزیدگان درگاه او باشیم.
برای اینکه ما به این معرفت و علم برسیم و بفهمیم چرا برترین اعمال در شب قدر کسب علم و معرفت است.
برای اینکه بدانیم شب قدر با این اوصاف اگر یک بار در عمر ما اتفاق بیفتد کافی است تا تمامی عمر و زندگیمان را بیمه کند و شب­های دیگر عمرمان را با خیال آسوده سر بر بالین بگذاریم.
برای اینکه در زندگی یک بار هم که شده در شب قدر، قدر چنین خدایی را بدانیم و بدانیم که چرا این شب را قدر نامیده­اند و بدانیم شب چه‌قدر....

 




موضوع مطلب : شب قدر, توبه, دعا, آمرزش, معرفت, خدا


یکشنبه 89 شهریور 14 :: 11:0 صبح ::  نویسنده : داود صلاحی

مصادیق همت مضاعف در قرآن کریم (1)

در مطلبی که پیش از این در مورد همت و کار مضاعف از منظر قرآن نوشتم وعده دادم که مصادیقی از همت و کار مضاعف را در قرآن کریم نشان دهم. اکنون که فرصتی دست داده و دوستان نیز اصرار بر ادامه ی این موضوع داشتند، پست جدیدی را در معرض دید علاقه مندان قرار می دهم و امیدوارم اگر خواندند زکات آن را که همانا کامنت و نظر نوشتن است فراموش نکنند تا حق دوستی را با تذکر اشکالات و عیوب من در این وبلاگ ادا کرده باشند. البته از سایر انتقادها (غیر دوستانه) هم به گرمی استقبال می کنم تا از مصادیق محکم بستن کمر همت در این راه به حساب آید. بریم سر اصل مطلب ...

خداوند در قرآن کریم در بخش پایانی سوره ی فرقان به توصیف برخی از مهم ترین ویژگی های بندگان خود می پردازد و نکات مهمی را مطرح می سازد که جای بحث و گفتگوی طولانی دارد. در این فقره که از آیه ی 63 با عبارت «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ ...» شروع می شود و تا آیه ی 76 ادامه می یابد، خداوند می فرماید بندگان «مهرپرور» کسانی هستند که ... و چهره ای از بندگانی را که دوست می دارد ترسیم می نماید. اینکه چرا خداوند متعال در این آیه خود را «رحمان» (مهرپرور) نام نهاده و از کلمه ی «الله» استفاده نکرده یکی از ظرافت های این آیات است که اکنون از دایره ی بحث ما - که به بیان مصادیقی از همت مضاعف و بلندهمتی در قرآن کریم اختصاص دارد - خارج است، اما همین مقدار به آن اشاره کردم تا ذهن خوانندگان این متن را به تفکر و تحقیق بیشتر برانگیزم. اگر عمری باشد و توفیقی از جانب مهرپرور، روزی برخی از زیبایی ها و نکات نهفته در سوره ی مریم را تفسیر خواهم کرد و در آنجا به حکمت این «مهرپرور» هم خواهم پرداخت؛ چرا که سوره ی مریم اساساً سوره ی مهر و رحمت است. شاید هم روزی همین آیه 63 سوره ی فرقان را به قصد کندوکاو واژه ی «مهرپرور» تفسیر کردم. تا بعد ...

به هر حال، در ضمن ویژگی هایی که از بندگان خدا در آیات پایانی سوره ی فرقان ذکر شده، در آیه 74 به این عبارت بر می خوریم که «وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَـبْ لَنَا مِنْ أَزْواجِـنَا وَذُرّیاتِـنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّـقِینَ إِمَاماً». یعنی «و کسانی که می گویند پروردگارا! در مورد همسران و فرزندان ما آنچه را به ما عطا کن که مایه ی روشنی چشم ما باشد و ما را پیشوای باتقوایان کن».
در این آیه دو نکته محوری وجود دارد: یکی درخواست بندگان خدا از او در مورد همسران و فرزندان خود و دیگری درخواست آنان از خدا در مورد وضعیت و نسبت شان در قبال افراد باتقوا. قبل از اینکه راجع به این دو نکته حرفی بزنیم شاید شما هم مانند بنده به یاد حدیثی از پیامبر اکرم (ص) افتاده باشید که در آن به همین دو نکته اشاره شده و آن را به کمال ایمان پیوند داده است. ایشان می فرمایند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دینِـهِ، فَلْـیَتَّـقِ اللّهَ فِی النِّصْفِ الْباقی» (امالی شیخ طوسی، ص 518؛ مکارم الاخلاق، ص 196؛ عوالی اللآلی، ج 3، ص 289؛ بحار الانوار، ج 103، ص 219). یعنی «هر کس ازدواج کند نیمی از دین خود را محرز و قطعی کرده است، بنابراین برای نیمه ی دیگر تقوای خدا را پیشه کند».
در این روایت، پیامبر رحمت (ص) همین دو نکته را موجب تکمیل و تحکیم ایمان بر می شمرند و هر کدام را ضامن نیمی از دین افراد معرفی می کنند. به عبارت دیگر، کسی که ازدواج کند و تقوا هم در پیش گیرد می تواند کارنامه ی قابل قبولی در پیشگاه خداوند داشته باشد و نقص بزرگ و قابل توجهی در زندگی اش به چشم نخورد. اما به غیر از شباهت مطالب، ارتباط این روایت با آیه ی 74 سوره ی فرقان چیست؟
در آیه ی مذکور یک بنده از خدای خود همین دو موضوع را درخواست می کند و در واقع، دو نیمه ی ایمان را از خدا طلب می کند تا بتواند دین خود را کامل نگهدارد. بنابراین اگرچه در آیه به ایمان و دینداری اشاره ای نشده، مقصود از آن دو درخواست، خواسته ی بالاتری است که همانا ایمان و احراز و حفظ دینداری فرد است. اما سؤال جالب توجه این است که بنده ی خدا با چه نگاهی و در چه افقی این خواسته ی خود را مطرح می سازد؟
بنده از خدا نمی خواهد به او همسر و فرزند دهد و او را از باتقوایان قرار دهد؛ اگر چه در صورتی که همین را دریافت کند برای او کافی است و توانسته است ایمان خود را حفظ کند. بلکه افق نگاه خود را به بالاترین مرتبه ی ایمان و نهایت دینداری معطوف می کند و دو نیمه ی دینداری را در نهایت کمال و به معنای تامّ و کامل از خدا طلب می کند. او از خدا می خواهد:

1. او از خدا می خواهد همسر و فرزندی داشته باشد که مایه ی روشنی چشم او و نور دیده اش باشند؛ یعنی تمامی مسائل فردی و اجتماعی انسان که از خانواده و روابط زناشویی و والدینی سرچشمه می گیرد و به نوعی تحت تأثیر آن قرار دارد هدفگیری شده و بنیان اصلی شخصیت، منش و اخلاق فردی و اجتماعی در حال استحکام بخشی و ترمیم و تصحیح است. در بررسی این خواسته ی مؤمنان از خدا، نباید از این نکته غافل ماند که از نظر اسلام، خانواده به عنوان زیربنای تمامی رفتارها و اخلاقیات و پایه ی شخصت فرد می تواند انسان را به اوج کمال دنیایی و آخرتی برساند.
به تعبیر دیگر، ممکن است فردی ازدواج کرده باشد و رابطه ی خوبی هم با همسر خود داشته باشد و در نتیجه به گناهی در این حوزه آلوده نشود، اما رابطه ی او و همسرش در حدی نباشد که مکمل و سازنده ی شخصیت او و همسرش باشد و نتواند بسیاری از ریزه کاری های مورد نیاز برای کمال بشری را در اختیار او قرار دهد. در مورد فرزندان هم همین دو نوع رابطه یعنی رابطه ی معمولی بدون اشکال و رابطه ی سازنده ی معطوف به کمال قابل طرح است.
با توجه به طولانی بودن مباحث خانواده و تأثیرات آن در زندگی افراد از توضیح بیشتر در خصوص این مسأله می گذرم و دوستانی را که در مورد نقش محوری، کلیدی و اساسی خانواده در شکلگیری و رشد مثبت یا منفی شخصیت انسان تردیدی دارند به متون روانشناسی و متونی که ابعاد خانواده در اسلام را کاویده اند ارجاع می دهم. البته اگر باز هم قانع نشدند با همان کمر همت که قبلاً ذکر شد در خدمت خواهم بود ...
پس خلاصه ی این بخش چنین شد که فرد از خدا می خواهد در خانواده هیچ مشکلی نداشته باشد و همسر و فرزندانش نه تنها اسباب امیدواری و آرامش خاطر او باشند (یعنی ویژگی منفی و ناراحت کننده ای نداشته باشند)؛ بلکه دستاوردهای مثبت و رضایت بخشی را نیز برای او داشته باشند که احساس پیشرفت، تکامل و حرکت رو به جلو داشته باشد و با دیدن آنها احساس کند دیدگانش روشن و افق زندگی اش نورانی است.

2. او از خدا می خواهد امام و پیشوا و راهبر باتقوایان باشد و متقین به او اقتدا و تأسّی کنند؛ نه اینکه فقط یکی از آنان باشد. برخلاف بحث خانواده که ممکن است اهمیت و نقش محوری آن از سوی برخی مورد تردید قرار گیرد، پیشوایی و راهبری قطعاً حکایت از برتری و بلندی مرتبه دارد و نشان دهنده ی شأن و جایگاه رفیع نسبت به دیگران است. بنابراین تردیدی نیست که «امام و پیشوای باتقوایان» بودن مرتبه ای بالاتر و مهم تر از صرف «باتقوا» بودن است. بلکه اگر با حقیقت تقوا آشنا باشیم به میزان اهمیت، ظرافت و حساسیت این امامت و راهبری واقف خواهیم بود.

با نگاهی دقیق تر و بازخوانی عمیق تر آیه و بررسی دو موضوع مورد اشاره، در خواهیم یافت که هر دو خواسته ای که در این آیه از خدا درخواست شده مربوط به اموری است که باسختی فراوان و به ندرت حاصل می شود و برای دستیابی به آنها عوامل و شرایط فراوانی باید همراه و مساعد شوند که شاید بسیاری از آنها از دایره ی توان و اختیار انسان خارج باشد و تنها لطف و توفیق الهی است که می تواند تمامی آنها را در یک راستا قرار دهد تا فردی هم در زندگی خانوادگی خود و هم در جایگاه اجتماعی خود موفق و کامیاب باشد. در توصیف پیچیدگی این شرایط و دشواری همساز شدن آنها همین گفته کافی است که بعضی از انبیا و اولیای الهی هم از چنین توفیق و موقعیتی بی بهره بودند و نتوانستند همه ی این خصوصیاتی را که در آیه 74 سوره ی فرقان ذکر شده، یکجا در اختیار داشته باشند.
این را گفتم تا بگویم آنچه در این آیه خواسته شده خیلی خیلی خیلی خیلی بزرگ و دور از واقعیت های زندگی و جامعه است و درصد فراهم شدن تمامی شرایط آن به طور طبیعی و با محاسبات بشری به سمت صفر میل می کند؛ اما بندگان «مهرپرور» می دانند با چه مهرپروری سروکار دارند و طرف حسابشان کیست. آنها می دانند طرف حسابشان اصلاً اهل حساب و کتاب نیست و به هر کس که بخواهد بدون حساب می بخشد (إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ. آل عمران/37). در نتیجه نهایت ایمان و کمال دینداری را از طریق نهایت و کمال دو نیمه ی آن طلب می کنند و نقطه ی همت خود را به بالاترین حد ممکن در میان تمامی خواسته ها و تمامی بخشودنی ها معطوف می نمایند که هم از حیث موضوعی که درخواست شده و هم از حیث میزان و کیفیت آن، از مضاعف و دوبله و سوبله و چوبله هم بسی فراتر می رود!




موضوع مطلب : قرآن, تفسیر, همت مضاعف, ازدواج, تقوا, ایمان


شنبه 89 شهریور 6 :: 12:45 عصر ::  نویسنده : داود صلاحی
1   2   >