با ترانه ...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود زیر گنبد کبود، دختری بود که دوست می داشتمش ... اکنون نیز ...! اکنون هنوز ...! اکنون آیا ...! اکنون اما ...! در خواب، عالمی رؤیایی با او داشتم؛ ام در بیداری دیواری به بلندای واقعیت، میان من و او فاصله انداخته بود. آنقدر از او دور افتاده بودم که صدایم را نمی شنید وقتی فریاد می زدم و می گفتم: !!! موضوع مطلب : یه دیواره, داود, صلاحی, یکی بود, یکی نبود یکشنبه 92 اردیبهشت 22 :: 9:34 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
عزیزی ازم پرسید چرا اسم وبلاگت رو گذاشتی «با ترانه»؟ گفتم: حالا... یه ژست مقدس مآبی هم به خودش گرفت و گفت: آخه به تو نمیاد اهل ترانه باشی. خیلی در شأن تو نیست که از اسم ترانه در عنوان وبلاگت استفاده کنی! بهش گفتم: این ترانه با اون ترانه که تو فکر می کنی فرق می کنه. گفت: باشه! من می دونم. ولی دیگران که نمی دونن. بعد از اون عزیز هم عزیزان ما خیلی زیاد شدن! یعنی هر کسی ما رو می دید همین سؤال رو ازمون می پرسید. من البته جوابی داشتم که اون روز و هر روز در دلم به عزیزان خود می گفتم، ولی هیچ وقت اون رو به زبان نیاوردم. شاید الآن وقتش باشه که به همه عزیزان خودم بگم که در این ترانه چه حکمتی نهفته و ما از این ترانه چه صدایی می شنویم. واقعیتش اینه که من موقع راه اندازی این وبلاگ در حال سرودن یه شعر هم بودم که اتفاقاً خیلی ذهنم رو مشغول کرده بود. خصوصاً یه عبارت کلیدی داشت که من رو با خودش درگیر می کرد و یه حس خاصی بهم می داد. اصلاً بذارید به جای توضیح اضافی، اون شعر رو براتون بذارم خودتون بخونید و مطلب دستتون بیاد. یادم آید روز باران بود و اشکی بی بهانه
موضوع مطلب : شعر, داود, صلاحی, با ترانه, باز باران, دفاع مقدس, شهدا, نوجوان, دانش آموز یکشنبه 92 اردیبهشت 15 :: 10:37 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
مدت زیادی بود، حدود دو سال، بعد از شعری که برای خواهرم آیات القرمزی، شاعر بانوی جوان و مبارز بحرینی سروده بودم، به این خانه سری نزده بودم. اصلاً حال و هوای وب نویسی از سرم افتاده بود. شاید هم یک دوره غارنشینی بود که برای خودسازی لازم داشتم و بی آنکه بخواهم، به برکت آیه های نام آیات، نصیبم شد. اما حالا از کوه پایین اومدم و اگه هنوز سکه ام بازار داشته باشه و گوهرم عیار، می خوام دوباره با یک یاعلی عشق رو آغاز کنم. دستت رو بده به دستم! نترس... اینجا تو فضای مجازی محرم و نامحرم نداریم. پس دستت رو بده! من به دست گرم تو احتیاج دارم تا با یه کلیک تمام فاصله های گذشته رو در هم بشکنیم و دوباره از نو شروع کنیم. باور کن! به همون فاصله ای که بین ما بود و تو اون رو بد و شر می دونی و من اون رو خیر و رحمت می دونم قسم! اگه تو بخوای می تونیم... می تونیم که از نو شروع کنیم. یا علی... موضوع مطلب : یاعلی, عشق, داود, صلاحی, با ترانه شنبه 92 اردیبهشت 14 :: 11:52 عصر :: نویسنده : داود صلاحی
بر «آیات» چه گذشت؟ «آیات» هنوز زنده است بخشهایی از اشعار «آیات القرمزی» 1. 2. موضوع مطلب : شعر آیات القرمزی بحرین دوشنبه 90 اردیبهشت 12 :: 12:2 عصر :: نویسنده : داود صلاحی
تقدیم به آیات 2. غزل نمیکنم گله، اما چنان ترک برداشت نه صبر کم، که مصیبت چنان اسفبار است دوباره پنجهی شیطان به خاطرات غدیر دوباره آل خلیفه، دوباره آل سعود بیان روشن آیات و باز هم ابلیس میان مردن و ذلت مرا مخیر کن ز شهد جام شهادت مدار بر حذرم! سلام ما ز ازل بر تو تا ابد! هرچند به این لینک هم سری بزنید موضوع مطلب : شعر آیات القرمزی بحرین دوشنبه 90 اردیبهشت 12 :: 12:1 عصر :: نویسنده : داود صلاحی
ما و رهنماییهای خدا هر کدام از ما مسلمانها دستکم روزی 10 بار از خدا میخواهیم که هدایتمان کند. اما چند نفر از ما هنگامی که با هدایت خدا مواجه میشود آن را با جان و دل میپذیرد و به دیدهی منت مینهد؟ بگذارید خاطرهای تعریف کنم و سپس این پرسش را بیشتر بررسی کنیم. آیا برای به دست آوردن این نعمت خدا تلاشی کرد و قدمی برداشت؟ پس از اندک زمانی و با فاصلهی بسیار کم، دو اتفاق جالب در این رابطه افتاد که به نظر من نوعی معجزه و و از نشانههای الهی بود: دوم اینکه پیشبینی خدا در استخاره عیناً همانگونه به وقوع پیوست و دوست من با خونسردی و بدون تلاش یا واهمهای آن نعمت الهی را رد کرد و در پاسخ به آن فرستادهی خدا که آن نعمت را به همراه آورده بود گفت: «شرایط من به گونهای است که نمیتوانم آن را بپذیرم و برایم دردسر و ضرر به دنبال میآورد»!!! صرفنظر از این سؤالات که آیا نعمت و آیت خدا واقعاً برای کسی دردسرساز است و آیا خدا نمیدانسته شرایط این شخص در آینده چگونه خواهد شد و مصلحت فعلی و آیندهی او چیست و چه چیزی برای او نعمت خواهد بود و چه چیزی دردسر تلقی میشود و آیا ما نمیتوانیم و یا نباید شرایط خود را متناسب با نعمتهای جدید خدا تغییر و تطبیق دهیم و ...، یک سؤال اساسی را نمیتوان بیپاسخ گذاشت که چرا ما به خدا اعتماد و اطمینان نداریم و رأی و تشخیص خود را برتر و مؤثرتر از تدبیر و تقدیر او میدانیم. به عبارت دیگر، چرا ما فقط ادعای هدایت شدن داریم، ولی وقتی خدا راه را نشانمان میدهد ترجیح میدهیم از آن پیروی نکنیم؟ هرچند هنگام هدایت کردن، این تذکر را هم به ما داده باشد که ممکن است همچون گذشته این نعمت و هدایت را تکذیب و انکار کنی! چرا ما حالا که خود را به دست خدا نمیسپاریم و نمیخواهیم با علم و حکمت و تدبیر او پیش رویم، دستکم از این نمیترسیم که مشمول غضب و ناراحتی او شویم و عذاب شدیدی که برای کفران نعمت در نظر گرفته است ما را در بر گیرد؟ (سورة ابراهیم/آیة 7) بنا ندارم در این نوشته آن عزیز محروم از لطف خدا و فاقد علم راستین را سرزنش و نکوهش کنم که طفلک امروز نمیداند و نمیفهمد که در چه معادلهای قرار داشته و در چه معاملهای ضرر کرده و اساساً ضرر حقیقی چیست و چگونه ویژگیهایی خواهد داشت؛ چراکه وقتی به گذشتهی خودم مینگرم از این قبیل خودسریها کم در پرونده ندارم و نعمتهایی را از دست دادهام که بعد از مدتی با هزار التماس و گریه و زاری هم دیگر به دست نیامده است. موسی از خداوند طلب هدایت کرد و خدا او را به یکی از بندگان خاص خود (یعنی خضر) حوالت داد. پس از اینکه موسی خضر را یافت به او گفت «آیا میتوانم تو را همراهی کنم و در عوض، از آنچه آموختهای به من هم بیاموزی؟». هنوز تمام نشده! ادامهی مطلب را در پست پایین بخوانید! موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:47 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
بنده از این حکایت، نکات زیر را برداشت کردم: 1. موسی از خدا طلب هدایت کرده بود، پس باید به آنچه خدا به عنوان هدایت در اختیارش قرار میداد گردن مینهاد و آن را به دیدهی منت میپذیرفت. 2. خدا در مورد خضر میفرماید «عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْـنَاهُ رَحْمَـةً مِنْ عِنْـدِنَا وَعَلَّمْـنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْـمًا» یعنی بندهای از بندگان ما که به او از جانب خود رحمت فرستاده بودیم و به او از سوی خود علم آموخته بودیم. روشن است که خدا طبق وعدهای که داده بود، شخصی را به موسی معرفی کرد که از طرف خدا ضمانت شده و صد در صد مورد تأیید بود و عیب و ایرادی در کارش نبود. به گونهای که خدا علم او را اعطایی خود میداند. 3. موسی هم میدانست که این همان شخصی است که خدا ارجاع داده بود و میدانست که به او علمی آموخته شده است. او همچنین میدانست در علمی که به خضر دادهاند رشد و تعالی وجود دارد نه ضرر، شکست و فروافتادگی؛ زیرا به خضر گفت «هَلْ أَتَّبِـعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّـمَنِ مِمَّا عُلِّـمْتَ رُشْدًا» یعنی آیا از تو پیروی کنم تا در مقابل، از آنچه به تو آموخته شده که با عث رشد تو شده (یا باعث رشد من میشود) چیزی بیاموزی. 4. خضر همان ابتدا که موسی درخواست همراهی و علمآموزی از او کرد، در پاسخ گفت که «تو نمیتوانی با من صبر کنی!»؛ ولی موسی متوجه نشد که خضر با همین کلام نخستین شروع به آموزش او کرده و دارد اشکالات و عیوب موسی را متذکر میشود. به عبارت دیگر خضر در پاسخ به درخواست موسی، عدم تحمل وی را به او یادآوری کرد تا بفهمد و بیاموزد و در ادامه بپرسد «خب، خضر عزیز! چگونه این عیب خود را برطرف سازم؟». در حالی که موسی این درس را نگرفت و نپدیرفت و خضر هم بجای اینکه مطالب و نکات بعدی را به موسی بیاموزد، وقت خود را صرف این کرد که به موسی اثبای کند که درست گفته و او صبر و تحمل ندارد. 5. با این وصف، در همان ابتدا مشخص شد که تشخیص خضر درست بوده و موسی صبر و تحمل ندارد؛ زیرا اگر داشت در مقابل خضر اصرار بر اشتباه خود نمیکرد، بلکه با صبر و آرامش سخن او را میپذیرفت و میگفت «خیله خب! حالا که صبر ندارم چه کار باید بکنم؟ شما چه راه حلی دارید؟ سایر عیوب من چیست؟ ممنون که این عیبم را گفتید! خواهش میکنم بقیه را هم بگویید!». بنابراین نیازی نبود که در سه امتحان ذکر شده، خضر به موسی اثبات کند که دارای چنین عیبی است، اگر موسی میفهمید. 6. خضر دلیل ناتوانی موسی از صبر و تحمل را هم بیان کرد و گفت «چگونه میتوانی بر آنچه نمیدانی صبر کنی؟»؛ ولی موسی اصرار کرد که میتواند بر آنچه نمیداند صبر کند که در نهایت به او اثبای شد که ادعای بیهوده داشته و نمیتواند. 7. وقتی کسی نمیتواند کاری را انجام دهد، باید بکوشد راههای کسب توانایی و راههای انجام آن کار را بیاموزد و از این طریق بر انجام آن کار موفق شود، نه اینکه با انشاءالله و امثال آن در مسیر آن کار گام بگذارد. در بعضی مواقع علاوه بر توکل، توانایی هم نیاز است. 8. باز هم بگم؟ باشه: 9. پس از همراهی موسی با خضر، اولین امتحانی که پیش آمد نسبتاً مهم بود، یعنی شکستن کشتی که احتمال غرق شدن مسافران آن وجود داشت. درنتیجه، به دلیل اهمیتی که داشت موسی نتوانست صبر کند و اعتراض کرد. بعد از تذکر خضر به موسی که قرار بود سؤال نپرسد، موسی واقعاً تصمیم گرفت که چیزی نپرسد؛ ولی سکوت کردن در مقابل قتل یک جوان بیگناه چیزی نبود که موسی بتواند بهراحتی از کنار آن بگذرد. اینجا دیگر شکستن کشتی و احتمال غرق شدن افراد نبود، بلکه یک قتل اتفاق افتاده بود و چه بسا موسی تکلیف شرعی و وظیفهی انسانی خود میدانست که در برابر آن فریاد اعتراض سر دهد. از این رو دوباره سؤال کرد و مردود شد. 10. هنگامی که خضر دلایل کارهای عجیب خود را توضیح میداد در مورد نخست یعنی خراب کردن کشتی گفت «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیـبَهَا»، یعنی من خواستم که آن را معیوب کنم. او این کار را به خودش نسبت داد، ولی در مورد دوم یعنی قتل نوجوان از عبارت «فَخَشِیـنَا» و «فَأَرَدْنَا» یعنی ترسیدیم و خواستیم استفاده کرد. در واقع، او این افعال را به خودش با همراهی شخصی دیگر که خداوند متعال است نسبت داده است تا کارش به سمت خدا سوق پیدا کند. 11. پیش از آنکه خضر تأویل و پشت پردهی کارهای خود را توضیح دهد ابتدا آب پاکی را بر دستان موسی ریخت و اعلام کرد که این جدایی میان من و تو است، و پس از آن به توضیح دلایل کارهای خود پرداخت. اگر با ظرافت به این مسأله بنگریم بهخوبی در مییابیم که چون موسی صبر و تحمل نداشت و چون اثبات شد که او صبر و تحمل ندارد و چون دیگر قرار نیست که او با خضر همراهی کند، خضر دلیل کارهایش را میگوید. یعنی تنها برای اینکه موسی بداند چرا لیاقت و توانایی همراهی با خضر را ندارد خضر او را از دلایل کارهایش مطلع ساخت، نه اینکه بخواهد مطلبی از اسرار غیب و از علم الهی را به موسی بیاموزد. تنها مطلبی که خضر در تمام این مدت به موسی آموخت همان یک نکته بود و آن اینکه موسی در برابر آنچه نمیداند صبر و تحمل ندارد و احتمال نمیدهد که شاید از جانب خدا حکمتی و پشت پردهای و مصلحتی و تدبیری و تقدیری و ... در نظر گرفته شده باشد. امیدوارم دوست من دستکم سواد خواندن این تذکرات را داشته باشد، به وبلاگ من سری بزند و برای آیندهی مسیر زندگی خود تدبیری بیندیشد، که بیش از آنچه میپندارد در پندار من است و دلم را به نگرانی خود به لرزه میافکند. موضوع مطلب : تفسیر, موسی, خضر, استخاره, هدایت, شکر, کفران نعمت دوشنبه 89 مهر 19 :: 10:0 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
شب چهقدر ...؟ (1) «شب چهقدر...؟» شاید ترجمهای همراه با تلمیح باشد از این فرمودهی خداوند که «وَمَا اَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ » (قدر/2). «شب چهقدر؟» اشارهای خلاصه و کوتاه است به این پرسشهای اساسی که «شب قدر چیست؟»، «شب قدر چه قدر و ارزشی دارد؟»، «نقش و جایگاه شب قدر در زندگی ما چیست؟»، «نسبت ما با شب قدر چیست؟»، «چقدر شب قدر؟» و پرسشهای دیگری از این قبیل که شاید سالی یک بار به ذهن عدهای از ما خطور میکند و من چکیدهی همهی آنها را معمولاً در این سؤال که با طنزی لطیف آمیخته است بیان میکنم: شب چهقدر...؟ شبی که قرآن در آن شب نازل شده است؛ البته همهی این ویژگیها درست است و در آیات و روایات هم به آنها تصریح شده است؛ ولی این نوع نگاه به شب قدر ما را به چه نوع مواجههای با این شب فرا میخواند؟ رفتار و برخورد ما با یک چنین شب قدری قطعاً اینگونه خواهد بود: روز قبل از شب قدر کمی استراحت میکنیم تا بتوانیم شب را بیدار بمانیم؛ اما چند نکته راجع به این نوع نگاه به شب قدر: تمام آنچه گفتم در مورد بعضی افراد جامعه صادق است و بعضی دیگر ترجیح میدهند این شب را هم مانند شبهای دیگر زندگی خود بگذرانند (منظورم آنهایی است که به این شب اعتقاد دارند، نه کسانی که فارغ از این ماجرا هستند)؛ بگذریم و زیاد سخت نگیریم! اینها گرفتاریهای متداول ما انسانهاست که همواره با آنها درگیر هستیم و خدا هم چندان خردهای برای این رفتارها بر ما نمیگیرد؛ من که هستم که بخواهم خرده بگیرم یا عیبجویی کنم؟! قصد من صرفاً آسیبشناسی مختصر و گذرایی از رفتار و برخورد ما با شب قدر است که البته هنوز وارد بخش اصلی بحث خود نشدهام و اینها بیشتر مقدمات بحث بود. (خسته که نشدید؟! این مقدمات لازم است تا بحث اصلی جابیفتد. کمی صبر داشته باشید و متن دوم را بخوانید!)
موضوع مطلب : شب قدر, توبه, دعا, آمرزش, معرفت, خدا یکشنبه 89 شهریور 14 :: 11:36 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
شب چهقدر...؟ (2) یکی از اشتباهاتی که معمولاً در مباحث علمی رخ میدهد و عمدهی اختلاف نظرها و منازعات علمی هم از همین اشتباه برمیخیزد این است که ما از وسط بحث شروع به بررسی یک موضوع میکنیم و آن را از ابتدا و به همراه علل و ریشههایش مورد ملاحظه قرار نمیدهیم. آنچه در بالا دربارهی نوع نگاه ما به شب قدر گفته شد هم از همین قبیل است. به عبارت شفافتر، من از وسط بحث شروع کردم و ریشههای شب قدر را در پیشزمینهی فرهنگی و اعتقادیمان بررسی نکردم. البته هدف من این بود که مشکلاتی را مطرح کنم تا سپس بتوانیم ریشههای آن را بررسی کنیم. بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم ولی مگر خود ما در لابهلای دعای جوشن کبیر و البته در قرآن کریم خداوند را مدبّر نمیخوانیم؟ پس تدبیر و تقدیر، همه در دست اوست و لاحَولَ و لاقُـوََّةَ إلّا بـِالله (هیچ اراده و هیچ نیرویی نیست، مگر از جانب خدا)، و ماتَشاؤُونَ إلّا أن یَشاءَ اللهُ (تکویر/29) (و ارادهای نمیکنید مگر اینکه خدا بخواهد). چه میخواهیم و از که میخواهیم؟ تدبیری نیست مگر به تقدیر او و به تدبیر او و به لطف او و به ارادهی او و به حکمت و حکومت او ... از طرف دیگر، آیا با داشتن خدایی که بدیهای من را به خوبی مبدل میکند؛ گناهان من را به شکل کار خوب در نظر دیگران جلوه میدهد؛ مدام ناز مرا میکشد و همیشه برای دوستی با من پیشدستی میکند؛ نیازی به توبه و انابه ندارد و همینکه در قلبم از کاری پشیمان شوم مرا میبخشد؛ حتی منتظر پشیمانی قلبی من هم نمیشود و ابتدا او به قلب من رو میکند و به سوی من توبه میکند تا من متوجه اشتباهم شوم و قلباً از آن پشیمان گردم؛ در حال انجام گناه از سوی من، خیر خود را از من قطع نمیکند و نه تنها من را مفتضح نمیکند، بلکه فضا را طوری جلوه میدهد که هر کس از کنارم عبور میکند گمان میبرد در حال عبادت و ثواب هستم؛ قلب آلوده و هوسباز من را از خلایق پوشانده و نمیگذارد حتی پس از مرگ هم کسی از ماهیت کثیف و گنهکارم با خبر شود، مبادا نفرینی یا شری پس از مرگ به من برسد؛ آنقدر در بخشش و آمرزش پیش میافتد که انگار به من محتاج است و باید منتکشی کند و با من آشتی کند؛ آنقدر در عذاب و عقاب گناهانم تعلل و صبر میکند که گویا من را بخشیده و یا گناهانم را فراموش کرده و یا حتی از من شرم و حیا دارد که عذابم کند؛ خیر او و فیض او هر لحظه بر من و همهی بندگانش نازل است، اگرچه ملائکه همواره شر و بدی ما را برای او میبرند و ...، آیا با داشتن چنین خدایی من باید بترسم که شب قدر بگذرد و خدا از من نگذرد؟ خدا روز روزش با اندک بهانهای، بلکه بی هیچ بهانهای از ما میگذرد، آنوقت در شب قدر که در بین سیصد و پنجاه و چهار شب سال، تنها شب آرامش و سلامت و برکت است (سَلَامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ. (قدر/5) (شب قدر تا طلوع صبح آرام و سلامت است) و إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ. (دخان/3) (ما قرآن را در شبی بابرکت نازل کردیم)) از من نمیگذرد؟ شرمنده از آنیم که در دار مکافات مگر نمیدانیم که خدا گنهکارانی را که دوست دارند توبه کنند و پاک شوند دوست دارد و دست نوازش خویش را بر سر آنان میگستراند و اساساً ما را برای گناه و توبه خلق کرده و به این دنیا فرستاده است؟ مگر ملائکه در هنگام خلقت انسان به خدا یادآوری نکردند که تصمیم به خلقت کسی گرفتهای که در زمین فساد و خونریزی میکند، در حالی که ما تو را سپاس و ستایش میکنیم؛ ولی خداوند با جواب دندانشکنی آنان را ساکت کرد که من چیزی میدانم که شما نمیدانید؟ خدا از فساد و خونریزی ما چه میدانست که ما را لایق سجدهی همان ملائکهی سپاسگو و ستایشگر میدید، بجز توبه و بازگشت به آغوش گرم و صمیمی خود؟ با این حساب و با داشتن چنین خدایی باید شب قدر را با آرامش و طمئنینهی کامل میگرفتیم و تخت میخوابیدیم و میدانستیم همینکه به او اعتماد و توکل داریم بزرگترین سرمایه را داریم و او هم دارد کار خودش را به بهترین شکل انجام میدهد و مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ (طلاق/3) (هر کس کارش را به خدا بسپارد، او برای انجام کارش کافی است) و بلکه یا مَن یُعطی مَن لَم یَسألهُ و مَن لَم یَعرِفهُ تَحَنـُّناً مِنهُ و رَحمَةً (ای که به کسای که از او درخواست نمیکنند و کسانی که او را نمیشناسند نیز از روی دلسوزی و مهربانی عطا میکند). با این وصف، پس چرا شب قدر را بیداریم و به دعا و نماز و توبه میپردازیم؟ ما نه، همان اهل بیتی که در بالا به عنوان ملاک و معیار عملکرد ما معرفی شدند، چرا چنین میکردند؟ ولی خودمانیم! خداییش جوابش واضح نیست؟ برای اینکه چنین خدایی را شکر و سپاس و ستایش کنیم و از او تشکر نماییم؛
موضوع مطلب : شب قدر, توبه, دعا, آمرزش, معرفت, خدا یکشنبه 89 شهریور 14 :: 11:0 صبح :: نویسنده : داود صلاحی
مصادیق همت مضاعف در قرآن کریم (1) در مطلبی که پیش از این در مورد همت و کار مضاعف از منظر قرآن نوشتم وعده دادم که مصادیقی از همت و کار مضاعف را در قرآن کریم نشان دهم. اکنون که فرصتی دست داده و دوستان نیز اصرار بر ادامه ی این موضوع داشتند، پست جدیدی را در معرض دید علاقه مندان قرار می دهم و امیدوارم اگر خواندند زکات آن را که همانا کامنت و نظر نوشتن است فراموش نکنند تا حق دوستی را با تذکر اشکالات و عیوب من در این وبلاگ ادا کرده باشند. البته از سایر انتقادها (غیر دوستانه) هم به گرمی استقبال می کنم تا از مصادیق محکم بستن کمر همت در این راه به حساب آید. بریم سر اصل مطلب ... خداوند در قرآن کریم در بخش پایانی سوره ی فرقان به توصیف برخی از مهم ترین ویژگی های بندگان خود می پردازد و نکات مهمی را مطرح می سازد که جای بحث و گفتگوی طولانی دارد. در این فقره که از آیه ی 63 با عبارت «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ ...» شروع می شود و تا آیه ی 76 ادامه می یابد، خداوند می فرماید بندگان «مهرپرور» کسانی هستند که ... و چهره ای از بندگانی را که دوست می دارد ترسیم می نماید. اینکه چرا خداوند متعال در این آیه خود را «رحمان» (مهرپرور) نام نهاده و از کلمه ی «الله» استفاده نکرده یکی از ظرافت های این آیات است که اکنون از دایره ی بحث ما - که به بیان مصادیقی از همت مضاعف و بلندهمتی در قرآن کریم اختصاص دارد - خارج است، اما همین مقدار به آن اشاره کردم تا ذهن خوانندگان این متن را به تفکر و تحقیق بیشتر برانگیزم. اگر عمری باشد و توفیقی از جانب مهرپرور، روزی برخی از زیبایی ها و نکات نهفته در سوره ی مریم را تفسیر خواهم کرد و در آنجا به حکمت این «مهرپرور» هم خواهم پرداخت؛ چرا که سوره ی مریم اساساً سوره ی مهر و رحمت است. شاید هم روزی همین آیه 63 سوره ی فرقان را به قصد کندوکاو واژه ی «مهرپرور» تفسیر کردم. تا بعد ... به هر حال، در ضمن ویژگی هایی که از بندگان خدا در آیات پایانی سوره ی فرقان ذکر شده، در آیه 74 به این عبارت بر می خوریم که «وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَـبْ لَنَا مِنْ أَزْواجِـنَا وَذُرّیاتِـنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّـقِینَ إِمَاماً». یعنی «و کسانی که می گویند پروردگارا! در مورد همسران و فرزندان ما آنچه را به ما عطا کن که مایه ی روشنی چشم ما باشد و ما را پیشوای باتقوایان کن». 1. او از خدا می خواهد همسر و فرزندی داشته باشد که مایه ی روشنی چشم او و نور دیده اش باشند؛ یعنی تمامی مسائل فردی و اجتماعی انسان که از خانواده و روابط زناشویی و والدینی سرچشمه می گیرد و به نوعی تحت تأثیر آن قرار دارد هدفگیری شده و بنیان اصلی شخصیت، منش و اخلاق فردی و اجتماعی در حال استحکام بخشی و ترمیم و تصحیح است. در بررسی این خواسته ی مؤمنان از خدا، نباید از این نکته غافل ماند که از نظر اسلام، خانواده به عنوان زیربنای تمامی رفتارها و اخلاقیات و پایه ی شخصت فرد می تواند انسان را به اوج کمال دنیایی و آخرتی برساند. 2. او از خدا می خواهد امام و پیشوا و راهبر باتقوایان باشد و متقین به او اقتدا و تأسّی کنند؛ نه اینکه فقط یکی از آنان باشد. برخلاف بحث خانواده که ممکن است اهمیت و نقش محوری آن از سوی برخی مورد تردید قرار گیرد، پیشوایی و راهبری قطعاً حکایت از برتری و بلندی مرتبه دارد و نشان دهنده ی شأن و جایگاه رفیع نسبت به دیگران است. بنابراین تردیدی نیست که «امام و پیشوای باتقوایان» بودن مرتبه ای بالاتر و مهم تر از صرف «باتقوا» بودن است. بلکه اگر با حقیقت تقوا آشنا باشیم به میزان اهمیت، ظرافت و حساسیت این امامت و راهبری واقف خواهیم بود. با نگاهی دقیق تر و بازخوانی عمیق تر آیه و بررسی دو موضوع مورد اشاره، در خواهیم یافت که هر دو خواسته ای که در این آیه از خدا درخواست شده مربوط به اموری است که باسختی فراوان و به ندرت حاصل می شود و برای دستیابی به آنها عوامل و شرایط فراوانی باید همراه و مساعد شوند که شاید بسیاری از آنها از دایره ی توان و اختیار انسان خارج باشد و تنها لطف و توفیق الهی است که می تواند تمامی آنها را در یک راستا قرار دهد تا فردی هم در زندگی خانوادگی خود و هم در جایگاه اجتماعی خود موفق و کامیاب باشد. در توصیف پیچیدگی این شرایط و دشواری همساز شدن آنها همین گفته کافی است که بعضی از انبیا و اولیای الهی هم از چنین توفیق و موقعیتی بی بهره بودند و نتوانستند همه ی این خصوصیاتی را که در آیه 74 سوره ی فرقان ذکر شده، یکجا در اختیار داشته باشند. موضوع مطلب : قرآن, تفسیر, همت مضاعف, ازدواج, تقوا, ایمان شنبه 89 شهریور 6 :: 12:45 عصر :: نویسنده : داود صلاحی
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 22797
|
||